معنی آبادان

فارسی به انگلیسی

فرهنگ فارسی هوشیار

آبادان

(صفت) معمور دایر بر پا مقابل ویران خراب: شهر آبادان کشور آبادان، مزروع کاشته، پر مشحون ممتلی، سالم تن درست فربه: (شتر به فربه و آبادان گشت. ) (کلیله)، مرفه در رفاه، ما ء مون ایمن مصون یا آبادان بودن. بصفت آبادان متصف بودن


آبادان شدن

(مصدر) آبادان گردیدن


آبادان گردیدن

(مصدر) آبادان شدن


آبادان گشتن

(مصدر) آبادان شدن


نا آبادان

(صفت) خراب ویران ناآباد آبادان، متروک بی رونق.


آبادان کردن

(مصدر) معمور کردن آباد ساختن. 2 زراعت کردن کاشتن، پر کردن ممتلی ساختن، سالم کردن تن درست ساختن، مرفه کردن توانگر ساختن، ما ء مون کردن مصون کردن (راه حاج را آبادان کردند. ) (تاریخ بیهقی) .

لغت نامه دهخدا

آبادان

آبادان. (ص مرکب) مسکون و مأهول. آهل. (زمخشری): و مزگت جامع این شهر [هری] آبادان تر مزگتها است بمردم از همه خراسان. (حدودالعالم). || معمور. معموره. عامر. عامره: و اندر وی قبیله های بسیاری از خلخ و جایی آبادان. (حدودالعالم). و جایی بسیارمردم و آبادان و با نعمت بسیار. (حدودالعالم). و جایی بسیارمردم و آبادان و با نعمت و بازرگانان. (حدودالعالم). مرعش، جذب دو شهرک است خرم و آبادان. (حدودالعالم).
ویران شده دلها بمی آبادان گردد
آباد بر آن دست که پرورد رزآباد.
ابوالمظفر جخج (؟) (از فرهنگ اسدی).
به آب باشد ویران جهان و آبادان.
مسعودسعد.
وز تو این باغ نصرت آبادان
بشگفتی چو قندهار شود.
مسعودسعد.
و این عالم که بپای بود باعتدال برپای بود و بوی آبادان. (نوروزنامه). و جهان آراسته و آبادان بدو [به آهن] ست. (نوروزنامه). تا جهانیان بدانند که ما نیز در آبادان کردن جهان و مملکت همچنان راغبیم. (نوروزنامه). شب و روز در آن اندیشه بودی... تا آنجا شهری بنا کردندی تا ذکر او در آبادان کردن مملکت در جهان بماندی. (نوروزنامه). حجاج بهری [از خانه ٔ کعبه را] بمنجنیق بیران کرده بود و چون از ابن الزبیر فارغ شد بهمان اساس اول بازبرد و آبادان کرد. (مجمل التواریخ).
چون کنم خانه ٔ گل آبادان
دل من، اینما تکونوا، خوان.
سنائی.
ملک ویران و گنج آبادان
نبود جز طریق بیدادان.
سنائی.
چون نکردی خرابی آبادان
بخرابی چه میشوی شادان ؟
اوحدی.
|| توانگر. مرفه: یعقوب بن لیث آنهمه مال و سلاح برگرفت و سپاه را بدان آبادان کرد. (تاریخ سیستان). حربی صعب کرد و بسیار کفار کشت و غنائمی بسیار به دست آورد و لشکر آبادان کرد و بسیستان بازآمد. (تاریخ سیستان).
- امثال:
قرض، دو خانه آبادان دارد. (جامعالتمثیل)، قرض دائن را از فراخ خرجی بازدارد و مدیون را از دست تنگی رهاند.
کوشا باشید تا آبادان باشید.
|| تندرست. فربه. ساز: چون یک چندی آنجایگاه ببود [گاو شتربه نام] در خصب و نعمت روزگار گذاشت و فربه و آبادان گشت. (کلیله و دمنه). || خصیب. پرآب وعلف. || مأمون. ایمن: جوابی رسید که خلیفه آل بویه رافرمان داد از دار خلافت تا راه حاج آبادان کردند و مانعی نمانده است. (تاریخ بیهقی).

آبادان. (اِخ) بندری است در مصب شطالعرب موسوم بدماغه ٔ گُسبه. درازای آن 64 هزار گز و پهنای آن از 3 تا 20 هزار گز، حد شمالی و شرقی آن کارون و بهمشیر [بهمن شیر] و حد غربی شطالعرب و جنوبی خلیج فارس. عرض جغرافیائی آن 31 درجه و 21 دقیقه ٔ شمالی و طول جغرافیائی آن 48 درجه و 17 دقیقه ٔ شرقی، و فاصله ٔ آن تا اهواز 115 هزار گز است. سابقاً به مناسبت مقبره ٔ منسوب بخضرکه در حوالی بهمشیر است جزیرهالخضر نامیده میشده است. از 1327 هَ. ق. ببعد شرکت نفت جنوب تصفیه خانه ها در شهر آبادان ساخته و نفت را با لوله ها از مسجد سلیمان به این شهر می آورد، و طول لوله ها که میان این دومحل کشیده شده 220 هزار گز است. آبادان اکنون شهر وبندری مهم و یکی از مراکز تجارت ایران است، و در حدود سی هزار سکنه دارد. پلهای متعدد برای بارگیری در آن ساخته شده و همه ساله متجاوز از ششصد کشتی برای حمل نفت به آنجا وارد و از آنجا خارج می شود و هر ماهه چهل الی پنجاه کشتی در این بندر بارگیری می شود. و آبادان را به عربی عبادان گویند. رجوع به عبادان شود.


تن آبادان

تن آبادان. [ت َ] (ص مرکب) تن آباد: اصفهبد همه ٔ زمستان ایشان را نزل و علف و هدایا و تحف فرستاد. چون اسبان فربه و ایشان تن آبادان شدند پیام دادند که یا به دین ما بگرود و اگر نه ولایت از تو بازگیریم. (تاریخ طبرستان).


خانه آبادان

خانه آبادان. [ن َ / ن ِ] (ص مرکب) مقابل خانه خراب. (آنندراج). || کنایه از شخص بی اندیشه در کارها. (غیاث اللغات).

فرهنگ معین

آبادان

معمور، دایر، مزروع، کاشته، پر، مشحون، سالم، تندرست، مأمون، ایمن، مرفه، شهر آبادان. [خوانش: [په.] (ص مر.)]

فرهنگ عمید

آبادان

آباد، باصفا، بارونق،
* آبادان کردن: (مصدر متعدی)
آباد کردن ده یا شهر،
آباد ساختن زمین با کشت‌وکار،

حل جدول

آبادان

فیلمی با بازی داریوش اسد زاده

شهری در استان خوزستان

مترادف و متضاد زبان فارسی

آبادان

آباد، برپا، پررونق، دایر، معمور،
(متضاد) خراب

معادل ابجد

آبادان

59

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری