معنی ناو در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

ناو. (اِ) کشتی. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرا) (از فرهنگ نظام) (فرهنگ رشیدی) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). جهاز کوچک. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). جهاز. (منتهی الارب). سفینه. زورق. (ناظم الاطباء). جاریه. فُلک: امیر کشتی ها خواست ناوی ده بیاوردند. (تاریخ بیهقی ص 516). || هر چیز دراز میان خالی. (برهان قاطع). هر چیز دراز را گویند که میان آن گو باشد، یعنی تهی وخالی. (آنندراج) (انجمن آرا) (از فرهنگ رشیدی). هر چیز دراز میان خالی که یک طرف آن باز باشد. (ناظم الاطباء). بطریق استعاره هر چیز طولانی که میان آن گو باشد. (جهانگیری). || جوی آب. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرا) (جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). جوی. نهر. مجرای آب. آبگیر. (ناظم الاطباء):
گذشته به ناکام از آن بحر جود
روان بر دو رخ از دو چشمم دو ناو.
ابن یمین.
|| ناودان بام خانه. (برهان قاطع). ممر آب که از سفال سازند و به یکدیگر وصل کنند که آب در آن جاری شود و جائی که در آن گذارندناودان گویند و آن را ناویدان نیز گویند. (آنندراج) (انجمن آرا). میزاب و ناودان بام خانه که آب باران از آن روان می گردد. (ناظم الاطباء). || رخنه. سوراخ. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). || چوبی که بدان خمیر نان را پهن می کنند. (ناظم الاطباء). || وادی. دره. دره ای که رودی از میان آن بگذرد. بستر رود. (سبک شناسی بهار ج 2 ص 303): بادغیس خرم ترین چراخوارهای خراسان و عراق است، قریب هزار ناو هست پرآب وعلف که هر یکی لشکری را تمام باشد. (چهارمقاله ص 31). || رودخانه ای که از میان دشت یا دو کوه بگذرد. (سبک شناسی بهار ج 2 ص 303). رجوع به شاهد قبلی شود. || بسته ٔ [ظ: تشته ٔ] چوبین. ناوه. (اوبهی). رجوع به ناوک و ناوه شود. || آنچه گندم بدان از دول به گلوی آسیا ریزد. (برهان قاطع). آنچه گندم بدان از دول در آسیا رود. (آنندراج) (از فرهنگ رشیدی) (از سروری) (از انجمن آرا). ناوک. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). مجرائی که بدان گندم از دول به گلوی آسیا میریزد. (ناظم الاطباء):
از برای دو سیر روغن گاو
معده چون آسیا گلو چون ناو.
سنائی.
|| چوب میان خالی کرده که در بعضی مواضع آب از آن به چرخ آسیا خورد و به گردش آرد. (برهان قاطع). چوب کاواک که در بعضی مواضع آب از آن به تنوره ٔآسیا ریزد. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج) (انجمن آرا). چوب دراز میان خالی که آب از آن به چرخ آسیا میریزد و آن را به گردش می آورد. (ناظم الاطباء):
در تحیر طفل می زد دست و پا
آب می بردش به ناو آسیا.
عطار (از آنندراج و انجمن آرا).
باورد بسان آسیائی است
چرخش همه غصه است و غم ناو.
باباسودائی.
|| شیاری که در پشت آدمی و کفل اسب می باشد و نیز شیاری که در روی گندم و در روی خسته ٔ خرما موجود است. (ناظم الاطباء). چوبک پشت. (فرهنگ رشیدی از سروری) (انجمن آرا) (آنندراج). چوبکی [ظاهراً: جویکی] که در میان پشت آدمی و کفل و سرین اسب فربه و دانه ٔ گندم و خسته ٔ خرما می باشد. (برهان قاطع). || ناو کفل، فاصله که میان هر دو کفل باشد از جهت فربهی. (آنندراج). || تابه. || دیگ. دیگچه. (ناظم الاطباء). || به معنی خرام هم به نظر آمده است که رفتاری از روی ناز باشد. (برهان قاطع). رجوع به ناویدن شود. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). خرام و رفتار از روی ناز. (ناظم الاطباء). || کشتی جنگی به معنی اعم. (لغات فرهنگستان). رجوع به ناو جنگی و نبردناو شود. || (اصطلاح گیاه شناسی) در اصطلاح گیاه شناسی، دو گلبرگ کوچک متصل به هم را ناو گویند: در گلهای تیره ٔ نخود جام از پنج گلبرگ آزاد و غیرمنظم تشکیل یافته است که هر یک از آنها به اسامی مخصوص نامیده می شوند، یکی از آنها را که از سایر گلبرگها درشت تر است درفش و دو گلبرگ طرفین را بال و دو گلبرگ دیگر را که غالباً به یکدیگر متصل می باشد و شبیه قایق است ناو نامند. در لوبیا این دو ناو به یکدیگر پیچیده شده و حلزونی شکل به نظر می رسند. (گیاه شناسی ثابتی ص 411). و رجوع به گیاه شناسی گل گلاب ص 218 شود.

ناو. (ع ص) شتر فربه. ج، نواء. (منتهی الارب).

ناو. (اِخ) دهی است از دهستان اورامان بخش رزاب شهرستان سنندج، در 15 هزارگزی جنوب رزاب و 3هزارگزی مغرب نوین. در منطقه ٔ کوهستانی معتدل هوائی واقع است و 431 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و محصولش انار، انواع میوه ها و لبنیات است. شغل اهالی زراعت وکرایه کشی و گله داری و صنعت دستی آنان گیوه دوزی است.راه مالرو و صعب العبوری دارد. انار آن به خوبی و فراوانی معروف است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).

ناو. (اِخ) از دهات دهستان اسالم بخش مرکزی شهرستان طوالش است، در 20 هزارگزی جنوب هشتپر و در طرفین جاده ٔ شوسه ٔآستارا به انزلی. در جلگه ٔ معتدل مرطوب واقع است و 2767 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه ٔ ناو، محصولش برنج، غلات، لبنیات، عسل و گیلاس و شغل اهالی زراعت و صنعت دستی آنان شالبافی است. قسمت ییلاقی این ده از مراکز مهم ییلاقی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).

ناو. (اِخ) ژان آنتوان. شاعر و داستان نویس فرانسوی. وی متولد 1860 م. است و به سال 1918 درگذشت.

فرهنگ معین

چوب بزرگ توخالی که آب از طریق آن آسیاب آبی را به حرکت درمی آورد، کشتی، کشتی جنگی، هر چیز دراز میان خالی، رخنه، سوراخ. [خوانش: (اِ.)]

فرهنگ عمید

(نظامی) کشتی، به‌ویژه کشتی جنگی،
[قدیمی] مجرایی که از آن گندم، جو، و امثال آن وارد آسیا می‌شود: از برای دوسیر روغن گاو / معده چون آسیا، گلو چون ناو (سنائی۱: ۲۶۰)،
[قدیمی] چوب دراز میان‌تهی که در مجرای عبور آب قرار دهند،
[قدیمی] دره،
[قدیمی] هر چیز دراز میان‌تهی،
[قدیمی] جوی،
[قدیمی] = ناودان

ناویدن

حل جدول

سوراخ

کشتی جنگی

مترادف و متضاد زبان فارسی

اژدرافکن، رزمناو، کشتی‌جنگی، سفینه، غراب، کشتی، آبراهه، جو، ممرآب، نهر، ناودان، شیاره، وادی، ناوه، تلوتلو

گویش مازندرانی

از انواع قایق کوچک

فرهنگ فارسی هوشیار

چوب دراز که میان آنرا خالی کنند و در مجرای آب قرار دهند تا آب از آن عبور کند کشتی جنگی

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری