معنی فضا در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

فضا. [ف َ] (ع اِ) مخفف فضاء. میدان و عرصه. (از ناظم الاطباء):
تنگ بد بر ما فضای عافیت بی هیچ جرم
این چنین باشد اذا جاء القضا ضاق الفضا.
سنائی.
اجزات چون بپای شب و روز سوده شد
تاوان طلب مکن ز قضا در فضای خاک.
خاقانی.
|| جای وسیع و فراخ. بطور کلی مکان:
روح القدس خریطه کش او در آن طریق
روح الامین جنیبه بر او در آن فضا.
خاقانی.
با غبار صیدگاه شاه گر تعظیم هست
ز آهوان مشک ده، صد تبتش در یک فضا.
خاقانی.
باور از بخت ندارم که تو مهمان منی
خیمه ٔ سلطنت آنگاه فضای درویش.
سعدی.
که ناگه دهل زن فروکوفت کوس
بخواند از فضای برهمن خروس.
سعدی.
قرب صدهزار مرده ٔ کفار بر فضای آن مصاف بر زمین انداختند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). || جای تهی:
در تنگ بینم توکل سرا را
ولیک از درون جز فضایی نبینم.
خاقانی.
|| فلک. آسمان. هوا:
فضا به بوالعجبی تا کیت نماید لعب
بهفت مهره ٔ زرین و حقه ٔ مینا؟
خاقانی.
|| گشادی و فراخی هوا. || وسعت. || پیشگاه و صحن. (ناظم الاطباء). رجوع به فضاء شود. || (اصطلاح جغرافیا) مکانی که کره ٔ زمین در منظومه ٔ شمسی اشغال میکند. (فرهنگ فارسی معین).

فضا. [ف َ] (ع اِ) دانه ٔ مویز مانند فصی با صاد. (از اقرب الموارد).

فرهنگ معین

مکان فراخ، زمین وسیع، کیهان، آن سوی جوّ. [خوانش: (فَ) [ع. فضاء] (اِ.)]

فرهنگ عمید

(فلسفه، فیزیک) جهان سه‌بعدی بی‌کران که اجسام و رویدادها در آن هستند یا اتفاق می‌افتند،
ناحیۀ آن سوی جو یا منظومۀ شمسی،
محیط: فضای اختناق‌آور،
ساحت: فضای منزل دَم دارد،

حل جدول

کیهان

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

اسپاش، کیهان، فراسو، فرامون

مترادف و متضاد زبان فارسی

جا، حجم، حیاط، ساحت، صحن، عرصه، محوطه، مکان، میدان، آتمسفر، آسمان، سپهر، فلک، کیهان، هوا، جو، محیط

فرهنگ فارسی هوشیار

‎ خوراک در هم خرواک آمیخته، فرمانروا (اسم) مکان وسیع زمین فراخ ساحت، مکانی که کره زمین در منظومه شمسی اشغال می کند.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر