معنی ناگهان در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

ناگهان. [گ َ] (ق مرکب) ناگاه. ناگه. بغتهً. بی خبر. دفعهً. غفلهً. یکباره. غیرمترقب. نابیوسان:
ای دریغا که موردزار مرا
ناگهان بازخورد برف وغیش.
کسائی.
به کیخسرو از من نماند جهان
به سر بر فرودآیمش ناگهان.
فردوسی.
بر این بر نیامد بسی روزگار
که بیمار شد ناگهان شهریار.
فردوسی.
به کیخسرو آمد خبر ناگهان
که آمد سپاهی چو ابر دمان.
فردوسی.
که هر دم چرا گردی از من نهان
دگرباره پیدا شوی ناگهان.
نظامی.
فروشد ناگهان پایت به گنجی
ز دست افشاندیش بی پای رنجی.
نظامی.
ناگهان ناله ای شنید از دور
کآمد از زخم خورده ای رنجور.
نظامی.
از مددهای او به هر نفسی
دوستی ناگهان همی یابم.
عطار.
ناگهان بهلول را خشکی بخاست
رفت پیش شاه و از وی دنبه خواست.
مولوی.
چون قامتم کمان صفت از غم خمیده شد
چون تیر ناگهان ز کمانم بجست یار.
سعدی.
ناگهان بانگ در سرای افتاد
که فلان را محل وعده رسید.
سعدی.
که گردد ناگهان از دور پیدا
نگاهش جانب دیگر بعمدا.
وحشی.
|| ناآگاهان. محرمانه. مخفیانه:
برفتند کارآگهان ناگهان
نهفته بجستند کار جهان.
فردوسی.
به کارآگهان گفت تا ناگهان
بگویند با سرفراز جهان.
فردوسی.
ز بیشه ببردم ترا ناگهان
گریزان از ایران و از خان و مان.
فردوسی.
|| نادانسته. غفلهً. علی الغفله. بسهو. (یادداشت مؤلف):
گر آمد ناگهان از من خطائی
مرا منمای داغ هر جفائی.
(ویس و رامین).
|| تصادفاً. مصادفهً:
کآن فلانی یافت گنجی ناگهان
من چو آن خواهم چرا جویم دکان.
مولوی.
به دشتی ناگهان افتاد راهش
که از هر گونه گل بود و گیاهش.
وصال.
- از ناگهان، غفلهً. ناگاه. از ناگه:
تا چو شد در آب نیلوفر نهان
او به زیر آب ماند از ناگهان.
رودکی.
به دام من آویزد از ناگهان
به خونها که او ریخت اندر جهان.
فردوسی.
دو مرد جوان دید کز ناگهان
رسیدند از ره برِ پهلوان.
فردوسی.
برآساید از ما زمانی جهان
نباید که مرگ آید ازناگهان.
فردوسی.

ناگهان. [گ َ] (اِخ) دهی است از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد، در 12 هزارگزی مشرق فریمان و 4 هزارگزی شمال جاده ٔ شوسه ٔ عمومی تربت جام به مشهد. در دامنه ٔ معتدل هوائی واقع است و 41 تن سکنه دارد. آبش ازقنات و محصولش غلات و شغل مردمش زراعت است. راه مالرو دارد. در فصل تابستان از جاده ٔ فریمان با ماشین می توان به آنجا رفت. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

فرهنگ معین

(گَ) (ق.) بی خبر، ناگاه.

فرهنگ عمید

غفلتاً، بی‌خبر،
بی‌وقت، سرزده، ناگاه،
* ازناگهان: [قدیمی] ناگاه، ناگهان، غفلتاً: برآساید از ما زمانی جهان / نباید که مرگ آید ازنا گهان (فردوسی: ۲/۲۵۴)،

حل جدول

یهو

مترادف و متضاد زبان فارسی

بغتتاً، بناگاه، بی‌خبری، بی‌خبر، غفلتاً، غیرمترقب، فجات، ناگاه، نبهره

فرهنگ فارسی هوشیار

ناگاه، غیر مترقب، یکباره

پیشنهادات کاربران

ناغافل

یکباره

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر