معنی تال در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

تال. [لِن ْ] (ع ص) از تِلو به معنی خواندن و قرائت کردن قاری. تلاوت کننده. و در حدیث است تال ِ للقرآن والقرآن یلعنه ُ.

تال. (اِخ) تل. دهی است جزء دهستان زیراستاق بخش مرکزی شهرستان شاهرود. در 13هزارگزی جنوب باختری شاهرود و 6هزارگزی جنوب شوسه ٔ شاهرود به دامغان واقع است. جلگه ای است معتدل و 70 تن سکنه دارد. دو رشته قنات یکی شور و دیگری شیرین آن را مشروب سازد. محصول آن پنبه و صیفی است. راه مالرو دارد و از راه اسدآباد و قلعه نو اتومبیل می توان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).

تال. (اِ) طبق مس و برنج و نقره و طلا و امثال آن. (فرهنگ جهانگیری) (برهان) (انجمن آرا). مأخوذ از هندی. طبق مس و نقره و طلا و جزآن. (ناظم الاطباء). سینی فلزی. (فرهنگ نظام). این لفظ مفرس از «تهال » هندی است و حرف «ها» در آن نیم تلفظ است که در زبان فارسی نیست از این جهت به «تال » مفرس گشته. لفظ مذکور را فقط شعرای فارسی که در هند بودند یا هند را دیدند استعمال کردند و در واقع هندی است نه فارسی و من برای این ضبط کردم که در شعر امیرخسرو و نثر ظهوری آمده است. (فرهنگ نظام):
ز سیری بس که هندو سیرخور شد
همه تال برنجش تال زر شد.
امیرخسرو (از فرهنگ جهانگیری).
|| نام سازی است در هند که از روی سازند. (آنندراج). دو پیاله ٔ کوچک کم عمق باشد از برنج که خنیاگران هندوستان بهنگام خوانندگی آنها را برهم زنند و بصدای آن اصول نگاه دارند و رقص کنند. (از برهان) (انجمن آرا) (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). در میان ایرانیان زنگ نام دارد. (انجمن آرا). واکنون ما آنها را زنگ می گوئیم. (ناظم الاطباء). زنگی که رقاصان به انگشتان خود بسته وقت رقص برهم زنند. (فرهنگ نظام). این لفظ هندی است. (غیاث اللغات) (آنندراج). در این معنی هم هندی است و شعرای فارسی هند آن را استعمال کرده اند. (فرهنگ نظام):
دگر ساز برنجین نام آن تال
بر انگشت پریرویان قتّال
گرفته چون پیاله تال در دست
نه از می از سرود خویشتن مست.
امیرخسرو (از فرهنگ جهانگیری).
فرورفته در مغز ارباب حال
شراب خم مندل از جام تال.
ظهوری (از آنندراج).
|| روی که بعربی صفر خوانند. (برهان). برهان و مقلدانش روی را که فلزی است، از معانی این لفظ قرار دادند که به هیچ وجه ثابت نیست. (فرهنگ نظام).

تال. (اِ) نام درختی است در هندوستان شبیه بدرخت خرما. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از انجمن آرا) (از فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء). که آن را درخت ابوجهل نیز گویند. (برهان). و برگ آن را زنان برهمن در شکاف گوش نهند یعنی نرمه ٔ گوش را بشکافند و آن برگ را پیچند و در آن شکاف گذارند. (برهان). رجوع به فرهنگ جهانگیری و انجمن آرا و ناظم الاطباء و فرهنگ نظام شود. و برهمنان کتابهای خود را از برگ آن درخت سازند و با نوعی از قلم فولادی بر برگ آن درخت چیزی نویسند. (برهان). رجوع به فرهنگ جهانگیری و ناظم الاطباء شود. برگ آن در قدیم بجای کاغذ استعمال میشده و اکنون هم در دهات هند استعمال میشود. (فرهنگ نظام). لفظ مذکور در این معنی هم مفرس از «تار» هندی است که با رای مخصوص هندی است و امیرخسرو و شعرای دیگر آن را استعمال کرده اند. (از فرهنگ نظام):
عمیا کسی که دم زد از این صبح، کاذب است
خفاش لاف نور کجا دارد احتمال
گوش هلال باز توان کرد از این ورق
همچون شکاف گوش برهمن ز برگ تال.
امیرخسرو (از فرهنگ جهانگیری).
برگ تال را در دیار هند با فوفل و آهک خورند و گویند آن برابر کف دستی است و آن را پان نیز گویند و خوردن آن با فوفل و آهک لب را سرخ کند و آن را تنبول نیز گویند. (انجمن آرا). و رجوع به فرهنگ ناظم الاطباء شود:
زبانش ببازی همی با لگام
تو گفتی زند تال هندی بکام.
فتحعلی خان ملک الشعرا (در مدح اسب، از انجمن آرا).
رجوع به تامول و تامبول وتانبول و تنبول و پان شود. و آبی از آن درخت حاصل کنند که مانند شراب نشئه دهد. (برهان). رجوع به فرهنگ جهانگیری و ناظم الاطباء و انجمن آرا و فرهنگ نظام و «تار» (درخت) شود.

تال. (اِ) آبگیر باشد و آن را تالاب نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری). آبگیر و تالاب و استخر و برکه ٔ بزرگ را نیز گفته اند. (برهان) (از آنندراج) (از انجمن آرا). و بعضی گویند به این معنی هندی است. (برهان). بعضی از اهل لغت «تال » را بمعنی آبگیر هم نوشته اند چه تاکنون آبگیر و استخر را در هند تالاب گوینداما فارسی بودن این لفظ ثابت نیست. (فرهنگ نظام).

تال. (هندی، اِ) بزبان هنود فاصله ٔ میان سر انگشت میانه ٔ دست تا سر انگشت شصت. رجوع به تحقیق ماللهند بیرونی چ لایپزیک ص 79 شود. || هندوان قسمت زیرین خط افق رانامند. در مقابل «اپر» که قسمت برین آن است. رجوع به تحقیق ماللهند بیرونی ایضاً ص 145 شود. || به هندی نام طبقه ٔ نخستین از هفت طبقه ٔ زیر زمین است. رجوع به تحقیق ماللهند بیرونی ایضاً ص 113 شود.

تال. (اِ) داردوست. (درختان جنگلی ایران تألیف حبیب اﷲ ثابتی ص 172). || در شمال ایران: تَمیس. (درختان جنگلی ایران ایضاً). || در لاهیجان و لفمجان و دیلمان، گیاهی است دارای ساقه های پیچنده، برگهای آن شبیه به نیلوفر ولی کمی کشیده تراست. گلهای سفیدرنگ بسیار لطیفی دارد. مؤسسه ٔ کشاورزی لاهیجان آن را «کونولوولوس » تشخیص داده است. (فرهنگ گیلکی منوچهر ستوده).

تال. (ع اِ) خرمابنان ریزه و نهالهای آن که بریده یا کنده بجای دیگر نشانند. ج ِ تالَه. (منتهی الارب). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود.

تال. [ل ل] (ع ص) از اتباع ضال است: رجال ضال تال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).

فرهنگ معین

(اِ.) نک تار.

(اِ.) طبق فلزی.

فرهنگ عمید

تار۴

تالاب

طبق فلزی،
نوعی زنگ پیاله‌مانند که رقاصان بر سر دو انگشت می‌بندند و هنگام رقص بر هم می‌زنند،

حل جدول

ظرف فلزی

طبق مسی

ظرف فلزی، طبق مسین

گویش مازندرانی

زنگ بزرگ که بر گردن گاو بندند، ظرف مسین که روکش قلع آن از...

فرهنگ فارسی هوشیار

هندی تبیرک تبیره ی کوچک دو پیاله مانند کوچک که هنگام پایکوبی برهم زنند و باآوای آن آهنگ سرود را نگاه دارند (اسم) طبق فلزی.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری