معنی استحضار در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

استحضار. [اِ ت ِ] (ع مص) بخود بازآمدن. (منتهی الارب). || یاد داشتن. || حضوری کس خواستن. (غیاث). حاضر آمدن خواستن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). حاضر کردن خواستن: از حضرت سلطان به استحضار شار مثال رسید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 345). || دوانیدن. (منتهی الارب). دوانیدن اسب. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی): استحضرت الفرس، دوانیدم اسب را. || اطلاع. آگاهی.
- استحضار داشتن، اطلاع داشتن. آگاهی داشتن.

فرهنگ معین

(مص م.) به حضور خواستن، یادآوری کردن، یاد آوردن، (اِمص.) آگاهی. [خوانش: (اِ تِ) [ع.]]

فرهنگ عمید

آگاهی،
حاضر کردن،
[قدیمی] احضار کردن،

حل جدول

به حضور خواستن

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

آگاهی، پیدایش

کلمات بیگانه به فارسی

آگاهی

فرهنگ فارسی هوشیار

بخود بار آمدن، یاد داشتن

فرهنگ فارسی آزاد

اِسْتِحْضار، طلب حضور کردن، آگاهی خواستن، حاضر کردن، تذکر دادن و یادآوری نمودن (مطالب)،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر