معنی اخبار در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

اخبار. [اَ] (ع اِ) ج ِ خَبَر. آگاهی ها. اطلاعات:
تو گوئی که اخبار ایشان همی
فرستد بدو آفتاب اسگذار.
عنصری.
اگر این اخبار بمخالفان رسد... چه حشمت ماند. (تاریخ بیهقی). اخبار رسید که داود از سرخس با لشکر قوی قصد گوزگانان کرد تا از کران راه اندخود بکران جیحون آید. (تاریخ بیهقی). منتظریم جواب این نامه را... تا بتازه گشتن اخبار سلامتی خان... لباس شادی پوشیم. (تاریخ بیهقی). قضات و صاحب بریدانی که اخبار اِنها می کنند، اختیارکرده ٔ حضرت ما باشند. (تاریخ بیهقی). و آن این است که یاد کرده می آید ضایع گردانیدن فرصت و تصدیق اخباری که محتمل صدق و کذب باشد. (کلیله و دمنه). گفت: صاحب بریدی که اخبار درست و راست اِنها کند.... (کلیله و دمنه). || داستانها. روایات. افسانه ها. حدیث ها. وقایع و تواریخ و حوادث کتبی: در اخبار رؤسا خواندم که اشناس و اورا افشین خواندندی... ببغداد رسید. (تاریخ بیهقی). و اخبار گذشتگان را بخواند. (تاریخ بیهقی). و او را پیوسته بخواندندی تا حدیث کردی و اخبار خواندی. (تاریخ بیهقی). من حکایت خوانده ام در اخبار خلفا که روزگار معتصم بوده است. (تاریخ بیهقی). اخبار ابومسلم صاحب دعوت عباسیان و طاهر ذوالیمینین و نصر احمد سامانی بسیار خوانده اند. (تاریخ بیهقی). اخبار گذشته را دو قسم گویند که آنرا سه نشناسند: یا از کسی بباید شنید و یا از کتابی بباید خواند. (تاریخ بیهقی). خداوندان ما از این دو [اسکندر و اردشیر] از قرار اخبارو آثار بگذشته اند. (تاریخ بیهقی). تواند بود که او اخبار معتضد امیرالمؤمنین را مطالعت کرده باشد. (تاریخ بیهقی).
خبر شنیده ام از رستم و ز تو دیدم
عیان و هرگزکی بود چون عیان اخبار.
مسعودسعد.
روایت کرد ابوالقاسم بن غسّان گردآورنده ٔ اخبار آل برمک. (تاریخ برامکه). || احادیث نبوی.رجوع به خبر و حدیث شود. اقوال منقوله از حضرات معصومین (ع مص): نبشتن دانست و تفسیر قرآن و تعبیر و اخبار پیغامبر (ص). (تاریخ بیهقی). جدّه ای بود مرا... تفسیر قرآن و تعبیر اخبار... بسیار یاد داشت. (تاریخ بیهقی).
این قول رسولست و در اخبار نوشتست
تا محشر از آن روز نویسنده ٔ اخبار.
ناصرخسرو.
و آن را بآیات و اخبار و ابیات و اشعار مؤکد گردانیده شود. (کلیله و دمنه). بر معرفت تفسیر و تأویل و قیاس و دلیل و ناسخ و منسوخ وصحیح و مطعون اخبار و آثار واقف. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). || علم اخبارالانبیاء؛ ذکره المولی ابوالخیر من فروع التواریخ و قال قد اعتنی بها العلماء و افردوها فی التدوین. منها قصص الانبیاء علیهم السلام لابن الجوزی و غیره -انتهی. و قد عرفت ان الافراد بالتدوین لایوجب کونه علماً برأسه. (کشف الظنون). || آنچه مورد نقل و گفتگو باشد. || مژده ها. خبرهای خوش.

اخبار. [اِ] (ع مص) خبر دادن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (قاموس ترکی ترجمه ٔ سید ابوالکمال). انباء. آگاهانیدن. آگاه کردن. و صاحب منتهی الارب گوید: اَخْبَرَه ُ خبورَهً؛ خبر داد او را.
- اخبار کردن، آگاه کردن. خبردار کردن. اعلام کردن.
|| اخبار لقحه، یافتن لقحه را بسیارشیر. || مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: اِخبار، هو عندالمحدثین مرادف للتحدیث. و قیل مغایر له و قد سبق فی لفظ الحدیث. و عند اهل العربیه یطلق علی الخبر. و هو الکلام الذی لنسبته خارج تطابقه او لاتطابقه. و قد یطلق علی القاء هذاالکلام و هو فعل المتکلم ای الکشف و الاعلام و هذا ظاهر و اما المعنی الاول فقد قال سعدالمله فی التلویح فی تعریف اصول الفقه: المرکب التام المحتمل للصدق والکذب یسمی من حیث اشتماله علی الحکم قضیه. و من حیث احتماله الصدق و الکذب خبراً. و من حیث افادته الحکم اخباراًو من حیث کونه جزءً من الدلیل مقدمهً و من حیث یطلب بالدلیل مطلوباً. و من حیث یحصل من الدلیل نتیجهً ومن حیث یقع فی العلم و یسأل ُ عنه مسئلهً. فالذات واحده، و اختلاف العبارات باختلاف الاعتبارات - انتهی.

فرهنگ معین

(اِ) [ع.] (مص م.) خبر دادن، آگاه ساختن.

(اَ) [ع.] (اِ.) جِ خبر؛ آگاهی ها، خبرها.

فرهنگ عمید

خبر
داستان‌ها،

خبر دادن، خبردار کردن، آگاه کردن،

حل جدول

انبا

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

آگاه یها، تازه ها، تازه ها، رسیده ها، رویدادها

کلمات بیگانه به فارسی

تازه ها

مترادف و متضاد زبان فارسی

اعلام، خبر، رویدادها، مخابره، وقایع، احادیث، داستان‌ها، روایات

فرهنگ فارسی هوشیار

خبر، آگاهی، اطلاعات

فرهنگ فارسی آزاد

اَخْبار، خبرها، روایات، اَحادیث (مفرد: خَبَر)،

اِخْبار، آگاه کردن، خبر دادن،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری