معنی نان در فرهنگ معین

نان

نان

  • قطعه ای از آرد خمیر کرده و بر آتش پخته که آن را می خورند، غذا، روزی، رزق.، ~ فانتزی هر یک از ناهای غیرسنتی.، ~ باگت نان باریک و استوانه ای از آرد سفید که غیرسنتی است، به نرخ روز خوردن (کن.) فرصت طلب و بی مسلک بودن. [خوانش: (اِ.)]

بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید
امتیاز شما به نتایج جستجوی نان در سایت جدول یاب:
معنی این واژه در بانک های دیگر
  • نان (تعبیر خواب): اگر دو سه نان یافت، دلیل آن که از غم برهد. اگر نان نتوانست خوردن، دلیل که اجلش نزدیک بود. اگر نان بسیار داشت و نخورد، دلیل که غمی به وی رسد. - حضرت دانیال
  • نان‌ (فارسی به انگلیسی): Bread
  • نان (کالری خوراکی ها): 100 گرم 210 کالری
  • نان (لغت نامه دهخدا): نان. (اِ) پهلوی: نان، ارمنی: نکن (نان پخته در خاکستر)، مأخوذ از پهلوی، نیکان = پارسی: نیگان، بلوچی: نگن و نظایر آن، از ایرانی باستان: نگن، منجی: نگهن، کردی: نن، نان، زازا: نا، نان، دوجیکی: نن، گیلکی: نان، فریزندی، یرنی و نطنزی: نون، سمنانی: نونا، سنگسری و سرخه ای: نون، لاسگردی: نن، شهمیرزادی: نون، قطعه ای از آرد خمیرک ...ادامه مطلب...
  • نان (فارسی به عربی): خبز
  • نان (فرهنگ عمید): خمیر آرد گندم یا جو که در تنور یا فر پخته شده باشد،
    [مجاز] وسیلۀ گذران زندگی،
    * نان دوآتشه: نان برشته،
    * نان کشکین: [قدیمی] نانی که از آرد جو، باقلا، و نخود می‌پختند: ز پیشی و بیشی ندارند هوش / خورش، نان کشکین و پشمینه، پوش (فردوسی۲: ۲۸۵۴)،
  • نان (فارسی به ترکی): ekmek
  • نان (حل جدول): غذای غالب
  • نان (مترادف و متضاد زبان فارسی): خبز، نغن، خوراک، طعام، غذا، رزق، روزی، معیشت
  • نان (فرهنگ فارسی هوشیار): خمیرآرد گندم یا جو که در تنور پخته شود
  • نان (فارسی به ایتالیایی): pane
  • نان (فارسی به آلمانی): Brot (n)