معنی مشتری در فرهنگ معین

مشتری

مشتری

  • (مُ تَ) [ع.] (اِفا.) خریدار. مجازاً: خواستار، خواهان.

  • (~.) [ع.] (اِ.) پنجمین و بزرگترین سیاره از سیارات منظومه شمسی که هر 12 سال یک بار به دور خورشید می گردد. [خوانش: (مُ تَ رِ) [ع.] (اِفا.)]

بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید
امتیاز شما به نتایج جستجوی مشتری در سایت جدول یاب:
معنی این واژه در بانک های دیگر
  • مشتری‌ (فارسی به انگلیسی): Case, Client, Customer, Patron
  • مشتری (لغت نامه دهخدا): مشتری. [م ُت َ](ع ص) خرنده.(منتهی الارب). خریدار.(از محیط المحیط). خریدار گاهی به معنی فروشنده.(غیاث)(آنندراج). خرنده و آن که چیزی میخرد. خریدار:
    نگین بدخشی بر انگشتری
    ز کمتر، به کمتر خرد مشتری.
    ابوشکور.
    راست چو کشته شوند و زار و فکنده
    آیدشان مشتری و آید دلال.
    منوچهری.
    ای عج ...ادامه مطلب...
  • مشتری (فارسی به عربی): راعی، زبون، شاب
  • مشتری (عربی به فارسی): خریدار
  • مشتری (فرهنگ عمید): خریدار، کسی که چیزی می‌خرد،
    (اسم) (نجوم) پنجمین و بزرگ‌ترین سیارۀ منظومۀ شمسی، برجیس، هرمز، ژوپیتر،
  • مشتری (فرهنگ واژه‌های فارسی سره): اورمزد، خریدار، هرمز
  • مشتری (حل جدول): غول منظومه شمسی، پنجمین سیاره منظومه شمسی
  • مشتری (مترادف و متضاد زبان فارسی): بایع، خریدار، طرفدار، خواهان، خواستار، مایل، ارباب رجوع، برجیس
  • مشتری (گویش مازندرانی): مشتری
  • مشتری (فرهنگ فارسی هوشیار): خریدار، خرنده، آنکه چیزی میخرد
  • مشتری (فرهنگ فارسی آزاد): مُشتَرِی، خریدار، فروشنده، (در فارسی بیشتر به معنای اول متداول است)،
  • مشتری (فارسی به ایتالیایی): cliente