معنی مستلزم در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

مستلزم. [م ُ ت َ زِ](ع ص، اِ) نعت فاعلی از استلزام. لازم شمرنده چیزی را.(از اقرب الموارد). لزوم خواهنده و لازم گیرنده.(آنندراج). رجوع به استلزام شود. || تقاضاکننده و طلب کننده و درخواست کننده.(ناظم الاطباء). خواهنده. خواهان: این نقشه مستلزم کوشش بسیار است. این کار مستلزم فلان کار است. این معنی مستلزم آن است که... || موجب و مسبب. || برآورنده و حاصل کننده. || پیداکننده. || سبب و جهت و علت و باعث.(ناظم الاطباء).

فرهنگ معین

آنچه بودنش لازم است، موجب، مسبب. [خوانش: (مُ تَ زِ) [ع.] (اِفا.)]

فرهنگ عمید

چیزی که لازمۀ چیز دیگر است،

مترادف و متضاد زبان فارسی

بایسته، شایسته، لازمه، متضمن، مسبب، موجب

فرهنگ فارسی هوشیار

لازم شمرده شده چیزی را، لزوم خواهنده و لازم گیرنده

فرهنگ فارسی آزاد

مُستَلزِم، لازم دارنده، لازم داننده، لازمه، مقتضی،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر