مزوجه در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
مزوجه. [م ُ زَوْ وَ ج َ](ع ص) مزوجه. ||(اِ) کلاهی است که میان آن پنبه می آکنند.(مؤیدالفضلا)(شرفنامه ٔ منیری). کلاهی است که میان آن پنبه آکنده باشند.(شمس اللغات). در شرح سودی بر حافظ گوید: «مزوجه را در روم مجوزه گویند و آن معروف است ولی اینجا مراد از آن تاج صوفیان است به قرینه ٔ معادله با خرقه و این مزوجه بدون شک همان است که در مجموعه ٔ شرح احوال ابوسعید ابوالخیر موسوم به اسرارالتوحید فی مقامات ابوسعید از آن به لفظ مزدوجه تعبیر کرده است. «در صفحه ٔ 120 از کتاب مذکور چ بهمنیار آمده است. گوید: آن روز که [ابوسعید ابوالخیر]ایشان را گسیل خواست کرد بر اسب نشست فرجی [= خرقه] فراپشت کرده و مزدوجه بر سر نهاده ».(یادداشت مرحوم قزوینی در حاشیه ٔ دیوان حافظ ص 274):
از این مزوجه و خرقه نیک در تنگم
بیک کرشمه ٔ صوفی وشم قلندر کن.
حافظ.
مزدوجه. مزدوجه. مجوزه. رجوع به مزدوجه و مجوزه شود. || نام حلوائی است که از بادام سوده و شکر می پزند.(شمس اللغات). حلواء مشکونی را تشبیه به مزوجه کرده اند.(شرفنامه ٔ منیری)(مؤیدالفضلا).
(مُ زَ وّ جِ) (اِ.) کلاهی که میان آن از پنبه آکنده باشد، کلاه درویشان.
نوعی کلاه قدیمی که میان رویه و آستر آن پنبه میدوختند، مزدوجه،
(اسم) مزدوجه: ازین مزوجه و خرقه نیک در تنگم بیک کرشمه صوفی و شم قلندر کن خ (حافظ)



