معنی سره در فرهنگ معین

سره

سره

  • (ص.) نیکو، خوب، خالص، بی عیب، برگزیده، (اِ.) زر تمام عیار. [خوانش: (سَ رَ یا رِ)]

  • (سُ رَّ) [ع. سره] (اِ.) ناف.

بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید
امتیاز شما به نتایج جستجوی سره در سایت جدول یاب:
معنی این واژه در بانک های دیگر
  • سره‌ (فارسی به انگلیسی): Fine, Native, Navel, Neat, Net, Plain, Pure, Purely, Refined, Solid
  • سره (لغت نامه دهخدا): سره. [س َ رَ / رِ] (ص، اِ) زر رایج تمام عیار باشد و نقیض قلب است که ناسره گویند. (برهان) (جهانگیری). سیم و زر قلب راناسره خوانند و پاک را سره. (آنندراج):
    زرگرفرونشاند کرف سیه به سیم
    من باز برفشاندم سیم سره به کرف.
    کسائی.
    جایی که خطر ندارد آنجا
    نه سیم سره نه زر کانی.
    ناصرخسرو.
    ...ادامه مطلب...
  • سره (فرهنگ عمید): [مقابلِ ناسره] بی‌غش، خالص،
    پسندیده،
    پاکیزه،
    گزیده، برگزیده، خوب، نیکو، نغز، بی‌عیب: بپرسید از احوال میش و بره / نیوشنده دادش جواب سره (نظامی۶: ۱۰۶۵)،
  • سره (حل جدول): بی عیب
  • سره (مترادف و متضاد زبان فارسی): بی‌آلایش، بی‌آمیغ، بی‌غش، پاک، خالص، ناب، نیامیخته،
    (متضاد) ناسره، درست، صحیح،
    (متضاد) نادرست، خوب، نیک،
    (متضاد) بد، کامل، بی‌نقص،
    (متضاد) ناقص
  • سره (گویش مازندرانی): جایگاه گاو و گوسفند، خانه، منزل، سرا
  • سره (فرهنگ فارسی هوشیار): نیکو، خوب، پسندیده