معنی تار در فرهنگ معین

تار

تار

  • رشته، نخ، یکی از سازهای ایرانی با یک کاسه، پنج تار و دسته ای بلند. [خوانش: (اِ.)]

  • [هن د.] (اِ.) =تال: نام درختی است بلند و تناور در هندوستان با ساقه های بلند و برگ های درازی شبیه پنجه آدمی.

  • [په.] (ص.) تیره، تاریک.

بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید
امتیاز شما به نتایج جستجوی تار در سایت جدول یاب:
معنی این واژه در بانک های دیگر
  • تار (فارسی به انگلیسی): Blur, Cloudy, Dim, Fiber, Fibre, Filmy, Fuzzy, Indistinct, Misty, Obscure, Strand, String, Vague, Yarn
  • تار (لغت نامه دهخدا): تار. (اِ) چیز دراز بسیار باریک مثل موی و لای ابریشم و رشته ٔپنبه و تنیده ٔ عنکبوت. (فرهنگ نظام). تانه ٔ بافندگان که نقیض پود است. (برهان) (انجمن آرا). ریسمان جامه که بهندی تانا گویند. (غیاث اللغات). ریسمان پارچه که در طول واقع شده است، و آنکه در عرض واقع میشود پود است. (فرهنگ نظام). رشته و ریسمان و نخ. (آنندراج). تار پ ...ادامه مطلب...
  • تار (فارسی به عربی): حبل، خافت، سدیمی، شعیره، غامض، لیف
  • تار (فرهنگ عمید): رشته، نخ،
    رشتۀ باریک: تار ابریشم، تار مو،
    رشته‌هایی که در طول پارچه بافته می‌شود، تازه، تان، تانه،
    (موسیقی) از آلات موسیقی که دارای سیم، پرده، دستۀ دراز و کاسه است و از چوب درخت توت ساخته می‌شود و آن را با مضراب می‌نوازند. δ تار سابقاً پنج سیم داشت و درویش‌خان، استاد موسیقی، یک سیم دیگر به آن ...ادامه مطلب...
  • تار (حل جدول): رشته خوش نوا
  • تار (مترادف و متضاد زبان فارسی): تاریک، تیره، ظلمانی، مظلم،
    (متضاد) روشن، شفاف، خفه، کدر، گرفته،
    (متضاد) شفاف، منیر، سیاه، مشکی، غبارگرفته، ساز، سیم، تاره، رشته، نخ،
    (متضاد) پود، تارک، فرق‌سر، مفرق، تال، دانه‌مو، نخ‌مو
  • تار (گویش مازندرانی): تبر، دوتار، تاریک و غبارآلود
  • تار (فرهنگ فارسی هوشیار): بمعنی تیره و تار و نیز بمعنی یکی از آلات موسیقی و نیز رشته پنبه عنکبوت را هم گویند
  • تار (فارسی به ایتالیایی): sfocato
  • تار (فارسی به آلمانی): Netz, Web