معنی بازنشسته در فرهنگ معین

بازنشسته

بازنشسته

  • (نِ شَ تِ) (اِمف.) کسی که در پیری یا پس از مدتی طولانی یابه علل دیگراز کار برکنار شود واز حقوق بازنشستگی استفاده کند.

بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید
امتیاز شما به نتایج جستجوی بازنشسته در سایت جدول یاب:
معنی این واژه در بانک های دیگر
  • بازنشسته‌ (فارسی به انگلیسی): Senior Citizen, Pensioner, Retired, Retiree, Superannuated
  • بازنشسته (لغت نامه دهخدا): بازنشسته. [ن ِ ش َ ت َ / ت ِ] (ن مف مرکب) متقاعد. (لغات مصوبه ٔ فرهنگستان). کسی که بر اثر مدتی کار مداوم در سنین پیری از خدمت دولت معاف میشود ولی حقوقی دریافت میکند. رجوع به بازنشستگی شود. || خاموش. فرونشسته. منطفی:
    شمع فلک با هزار مشعل انجم
    پیش وجودت چراغ بازنشسته است.
    سعدی (طیبات).
  • بازنشسته (فارسی به عربی): متقاعد
  • بازنشسته (فرهنگ عمید): کارمند اداره که سال‌های خدمت خود را مطابق قانون به پایان رسانیده و به‌واسطۀ خستگی یا پیری از کار برکنارشده و حقوق بازنشستگی می‌گیرد،
    [قدیمی، مجاز] خاموش‌شده،
  • بازنشسته (حل جدول): متقاعد
  • بازنشسته (مترادف و متضاد زبان فارسی): اسم بازنشست، متقاعد، وظیفه‌بگیر، وظیفه‌خور،
    (متضاد) شاغل، موظف
  • بازنشسته (فارسی به ایتالیایی): pensionato
  • بازنشسته (فارسی به آلمانی): Pensioniert, Zog zurück