سفال در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(مص ل.) پست شدن، بی قدر گشتن، (اِمص.) پستی، دنائت. [خوانش: (سَ) [ع.]]
گل پخته، هرچیز که از گل ساخته باشند. [خوانش: (سُ یا س) (اِ.)]
(سُ) (اِ.) پوست گردو، پسته، بادام، فندق و پوست انار خشک.
فرهنگ عمید
پست شدن، کمقدر شدن، فرومایگی و پستی،
ظرف گلی که در کوره پخته شده باشد، مانند کاسه، کوزه، و امثال آنها،
[قدیمی] پوست دانه از قبیل پوست پسته، فندق، گردو، و بادام: تو مغز میوۀ خوش و شیرین همیخوری / وایشان سفال بیمزه و برگ میچرند (ناصرخسرو: ۴۲۶)،
حل جدول
سوغات لالجین
مترادف و متضاد زبان فارسی
ظرف گلی، کوزه، خزف، گل پخته، سوفالی، پوست (پسته، گردو، بادام)
گویش مازندرانی
ساقه ی خشک برنج، سفال
پیشانی
فرهنگ فارسی هوشیار
پست شدن معروفست که ریزه کوزه سبوی شکسته باشد، گل رس پخته
پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.