رون در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
[په.] (حراض.) سبب، جهت.
(رَ وَ) (اِ.) آزمایش.
فرهنگ عمید
آزمایش، امتحان، تجربه: کرد باید مر مرا و او را رون / شیر تا تیمار دارد خویشتن (رودکی: ۵۳۷)،
سبب، جهت، علت، باعث: خود غم دندان به که توانم گفتن / زرین گشتم به رون سیمین دندان (رودکی: ۵۲۶)،
حل جدول
آزمایش
سبب و جهت
امتحان
آزمایش، امتحان، سبب و جهت
سبب، جهت
آزمایش، امتحان، سبب، جهت
گویش مازندرانی
جارویی که از دسته کردن شاخه های نازک درست شود
فرهنگ فارسی هوشیار
سختی سبب جهت علت. یا به رون به سبب بجهت. (اسم) امتحان آزمایش.
پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.