سرسر در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
سرسر. [س ُ س ُ] (ص) نادان و ابله و بیهوده. || (اِ) حماقت و نادانی. || جنون و شوریدگی. || حجاب و پوشش و سرپوش. || براده. || رنده. (ناظم الاطباء).
سرسر. [س ُ س ُ] (ص) در تداول مردم قزوین، آنکه اُنس نگیرد. آنکه به مهربانی نرم نشود. آنکه به تنهائی و دوری از دیگران مایل باشد. (یادداشت مؤلف).
سرسر. [س ُ س ُ] (ع اِ فعل) کلمه ٔ امر یعنی در آی به قصد و اراده ٔ کارهای مهم و عالی. (ناظم الاطباء). امر است کسی را به معالی امور، یعنی کارهای شریف و برتر اختیار کن. (یادداشت مؤلف). یقال اذا امرته بمعالی الامور. (ذیل اقرب الموارد).
بالا قسمت فوقانی بالاترین قسمت هرچیز