گنجور در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
لغت نامه دهخدا
گنجور. [گ َ / گ َ وَ] (ص مرکب، اِ مرکب) (از: گنج + ور ur = ور، پسوند اتصاف و دارندگی) پهلوی گنجبر جزء دوم از مصدر بر (بردن) است، یعنی برنده وحامل گنج. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). خزانه دار. (غیاث اللغات) (از برهان قاطع) (فرهنگ رشیدی). خزینه دار. (اوبهی) (انجمن آرا) (آنندراج) (شعوری ج 2 ص 297). خزانچی. بندار. (مجموعه ٔ مترادفات ص 303). حافظ گنج. خازن. انباردار. بایگان. بادگان. خاصگی: ز دستور گنجور بستد کلید همه کاخ و میدان درم گسترید. فردوسی. به گنجور فرمود شاه جهان که زر آورد در میان مهان. فردوسی. همه کداخدیند مزدور کیست همه گنج دارند گنجور کیست ؟ فردوسی. ز گنجور خود جامه ٔ نو بجست به آب اندر آمد سر و تن بشست. فردوسی. زمان بنده کردار مزدور توست زمین گنج و خورشید گنجور توست. اسدی. کز گران سنگی گنجور سپهر آمد کوه وز سبکساری بازیچه ٔ باد آمد خس. سنائی (دیوان چ مدرس رضوی ص 255). ز آمدن شاه اختران به حمل گشت هر شجری چون گشاده گنجی گنجور. سوزنی. به خدمت پیش تخت شاه شاپور چو پیش گنج بادآورد گنجور. نظامی. کلید و نسخه پیش آوردگنجور زمین از بار گوهر گشت رنجور. نظامی. ای جاهل علم اگر بکوشی گنجور شوی ز علم گنجور. ناصرخسرو. پادشاهی نه به دستور کند یا گنجور نقشبندی نه به شنگرف کند یا زنگار. سعدی. || حافظ. نگاهبان: گنجور هنرهای خویش گردی گر باشد مالت وگر نباشد. ناصرخسرو. جز که ما را نیست معلوم آنکه فرزندان تو خازن علمند و گنجور قرانند ای رسول. ناصرخسرو. || مرد متمول. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس). || خزانه. ذخیره. مخزن. بیت المال. (ناظم الاطباء).
گنجور. [گ َ] (اِخ) در انجمن آرای ناصری آمده: گنجوربن اسفندیار نام یکی از پادشاهان عجم بوده که کتاب جاودان خرد که از هوشنگ شاه پیشدادی است از پارسی قدیم به پارسی متداوله ترجمه کرده و حسن بن سهل وزیر مأمون عباسی آن را به زبان عرب نقل نموده و ابوعلی مسکویه به الحاق حکمتهای هند و روم و عرب آن را انجام داده و هنوز در میان مردم متداول و معروف و در نهایت نفاست میباشد! ابوعلی مسکویه (به نقل حواشی ترجمه ٔ تاریخ ادبیات اته صص 260- 261) نام این شخص را گنجور (؟) وزیر ملک ایرانشهر (؟) نوشته است، ولی هویت این شخص معلوم نیست. برای اطلاع از کتاب جاودان خرد و مؤلف آن رجوع به حواشی ترجمه ٔ تاریخ ادبیات اته صص 260 -265 و لغت نامه ذیل جاودان خرد و جاویدان خرد شود.