معنی منسجم در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

منسجم. [م ُ س َ ج ِ] (ع ص) آب و اشک روان شونده. (غیاث) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به انسجام شود. || منتظم (در کلام). (یادداشت مرحوم دهخدا).

فرهنگ معین

(مُ سَ جِ) [ع.] (ص.) همآهنگ، سازگار، بانظم.

فرهنگ عمید

بانظم و درست، خالی از تعقید و تکلف،

حل جدول

با نظم و هماهنگ

با نظم، هماهنگ

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

هماهنگ

کلمات بیگانه به فارسی

هماهنگ

مترادف و متضاد زبان فارسی

انسجام‌یافته، باانسجام، ساختاریافته، پیوسته، سیستماتیک، مدون، نظام‌مند، یک‌پارچه،
(متضاد) غیرمنسجم

فرهنگ فارسی هوشیار

‎ روان شونده، روان سخن روان (اسم) آب ریخته شونده، کم با نظم.

فرهنگ فارسی آزاد

مُنسَجِم، (اسم فاعل از اِنسِجام) کلام یا بیان منظم و روان، ریزنده، جاری (آب، اشک و غیره)،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری