معنی غرا در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

غرا. [غ َ] (ع اِ) گاوساله. (منتهی الارب) (آنندراج).ج، اَغراء. (اقرب الموارد). || هر نوزاده. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، اغراء. (اقرب الموارد). || (ص) لاغر. ج، اغراء. (منتهی الارب) (آنندراج). غراه. (اقرب الموارد) (آنندراج). || (اِمص) خوبی. (منتهی الارب). الحُسن. یقال: به غراً. (اقرب الموارد). || (اِ) سریشم. هرچه بدان بیالایند چیزی را. سریشم ماهی. غِراء مثله، اذا فتحت الغین قصرت: «غری » و اذا کسرت مددت: «غراء». (منتهی الارب) (آنندراج). ج، اغراء. (اقرب الموارد). داود ضریر انطاکی گوید: غرا، هر رطوبت لعابی است که چسبندگی داشته باشد، مانند: صمغ و نشا، و هرگاه مطلق باشد مقصود چیزی است که از پوست یا ماهی سازند و بهترین آن، آن است که از پوست گاو خوب پخته شده سازند و آن در دوم گرم و خشک است در چسباندن زخم و شکسته بندی به کار رود و از آتش سوزی و بیماری بهق و برص از طریق مالیدن ممانعت کند و آشامیدن آن زخم ریه را بهبود بخشد و فتوق را التیام دهد و در به کار بردن دواها کمک کند مخصوصاً در بستن اعضاء و الحام مصرف می شود و اگرروی فتق پیش از مزمن شدن به اندازه ٔ جوز السرو و مازو بچسبانند بهبود یابد. (از تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ج 1 جزء اول ص 251). چسب. به ترکی یاپوشقان گویند.

غرا. [غ َ] (اِخ) (الَ...) نام شهری است در اندلس. صاحب الحلل السندسیه آرد:از طلیطله تا قریه ٔ مغام مرحله ای است و الغرا شهر بزرگی است دارای بازار و محلات، و در نزدیک «وادی آش » واقع است. (الحلل السندسیه چ 1936م. جزء اول ص 54).

غرا. [غ ُ] (اِ) هر چیز که متصف به سفیدی و روشنی باشد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). || آفتاب را نیز گویند به سبب روشنائی. (برهان قاطع). آفتاب. (دهار) (ناظم الاطباء). ظاهراً مأخوذ از عربی «غراء» (به فتح اول و تشدید دوم) است. رجوع به غراء شود.

غرا. [غ َرْ را] (ص نسبی) منسوب به شهر غرا و توابع آن. (انساب سمعانی). رجوع به غرا شود.

فرهنگ معین

سفید و روشن و درخشان از هر چیزی، فصیح، بلیغ. [خوانش: (غَ رّ) [ع. غراء] (ص.) مؤنث اغر. ]

فرهنگ عمید

فصیح، بلیغ، و شیوا: قصیدۀ غرا، ابیات غرا،
[قدیمی] روشن، درخشان،

حل جدول

سفید و روشن

سخن شیوا، سفید و روشن

مترادف و متضاد زبان فارسی

رسا، فصیح، درخشان، روشن

فرهنگ فارسی هوشیار

‎ سریشم ماهی، گاو ساله گوساله، نوزاده، لاغر، چسب، چسپانیدن، شگفت داشتن، آزمند گردیدن (صفت) مونث اغر سفید و روشن، درخشان، عبارت فصیح و استوار و منسجم. توضیح در فارسی بدون توجه به تذکیر و تانیث این کلمه رااستعمال کنند: امروز صاحب خاطران نامم نهند از ساحران هست آبرو ی شاعران زین شعر غرا ریخته (خاقانی. 393 فروزانفر معارف بها ء ولد 1338 ص 198) .

فرهنگ فارسی آزاد

غَرا، حُسْن-خوبی و زیبائی،

غَرّا، روشن و نورانی- سفید-درخشان- زیبا-واضح و آشکار- شریف (جمع:اَغَرّ)،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری