صفیر در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
لغت نامه دهخدا
صفیر. [ص َ] (ع اِ) بانگ و فریاد مرغان یا عام است. (منتهی الارب). آواز طائران و این معرب سبیل است. (غیاث اللغات). سوت. هشتک. شاه فوت: بلبل بشاخ سرو برآرد همی صفیر ماغان به ابر نعره برآرند از آبگیر. منوچهری. درخت و مرغ شدند از پی تو باغ بباغ یکی گشاده نقاب و یکی کشنده صفیر. مسعودسعد. بلبلی را که سینه بخراشد از دم او صفیر نتوان یافت. خاقانی. صفیر صلصل و لحن چکاوک و ساری نفیرفاخته و نغمه ٔ هزارآوا. خاقانی. بلبل اینک صفیر مدح شنو گندنا سوی حقه باز فرست. خاقانی. گفت به دستور چه دم می زنند چیست صفیری که بهم می زنند. نظامی. صفیر مرغ و نوشانوش ساقی ز دلها برده اندوه فراقی. نظامی. شد صفیر باز جان در برج دین نعره های لااحب الافلین. مولوی. هم صفیر و خدعه ٔ مرغان توئی هم بلیس و ظلمت کفران توئی. مولوی. زآنکه صیاد آورد بانگ صفیر تا فریبد مرغ را آن مرغ پیر. مولوی. حیف باشد صفیربلبل را که زفیر خر ازدحام کند. سعدی. صفیر بلبل شوریده و نفیر هزار برای وصل گل آمد برون ز بیت حزن. حافظ. من آن مرغم که هر شام و سحرگاه ز بام عرش می آید صفیرم. حافظ. || سوت سوتک. (مجله ٔ موسیقی شماره ٔ4 ص 68). || (مص) آواز کردن مرغ. (ترجمان علامه ٔ جرجانی). || بانگ کردن. (منتهی الارب). || بانگ کردن خر را وخواندن او را بسوی آب تا بخورد. (منتهی الارب).
صفیر. [ص َ] (عبری، اِ) علامت استهزا و ریشخند است. (حزقیال 27:36، کتاب میکاه 6:16) (قاموس کتاب مقدس). || علامت ندا نمودن و خواندن است. (اشعیا 5:26 و 7:18، زکریا10:8) (قاموس کتاب مقدس). || یکی از الفاظی است که افاده ٔ تحقیر نماید. (ایوب 27:23، اول پادشاهان 9:8، ارمیا 19:8، حزقیال 27:36، میکاه 6:16). و از برای وضع احضار نوکر نیز در مشرق زمین معمول و متداول است. (اشعیا 5:26، 7:18، زکریا 10:8) (قاموس کتاب مقدس).
صفیر. [ص َ] (اِخ) نام وی شمشاد و از مردم قم است. از اوست: دلم را باز ده پیش تو بیکارست می دانم ترا زین جنس بیمقدار بسیارست می دانم. دور نئی که تا کنم شکوه ز درددوریت آه که میکشد مرا هجر تو در حضور تو. (آتشکده ٔ آذرذیل شعرای قم) (قاموس الاعلام ترکی).
فرهنگ معین
بانگ و فریاد، سوت. [خوانش: (صَ) [ع.] (اِ.)]
فرهنگ عمید
صدای ممتدی که خالی از حروف هجا باشد و از میان دو لب یا از آلتی خارج شود، سوت، ٣. (موسیقی) نوعی ساز بادی، * صفیرِ راک: (موسیقی) گوشهای در دستگاه ماهور، * صفیر زدن: (مصدر متعدی) [قدیمی] صدا زدن، (مصدر لازم) سوت زدن، سوت کشیدن: اسبی که صفیرش نزنی مینخورد آب / نی مرد کم از اسب و نه می کمتر از آب است (منوچهری: ۹)،
حل جدول
صوت
سوت
مترادف و متضاد زبان فارسی
آواز، آوا، بانگ، سوت، صوت، فریاد، هتک
فرهنگ فارسی هوشیار
بانگ و فریاد، سوت
فرهنگ فارسی آزاد
صَفِیر، سوت- بانگ و صوت ممتد و نازک،
پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.