معنی پولاد در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

پولاد. (اِ) آهن خشکه و آبدار که شمشیر و جز آن کنند و معرب آن فولاد است. مصاص الحدید المنقی من خبثه. (المعرب جوالیقی ص 247). آهن ناب پاک. یلب. (منتهی الارب). ابن البیطار از قول غافقی نقل کند: «فولاد، هو المتخلص من نرم آهن.» و در بعض لغتنامه ها آمده است که پولاد قسمی از حدید جوهردار است. و صاحب غیاث بنقل از مؤید و کشف و رشیدی گوید: نوعی از آهن که بغایت سخت باشد. آهن پاک و ناب (آنندراج). فولاد. فولاذ. ذکر. (زمخشری). ذکور. (منتهی الارب). روهینا. بلارک. (منتهی الارب). روهینی، پولاد طبیعی.شاپورکان. شابورقان. (از مفردات کتاب قانون ابن سینا). شابُرَن. روهنی. شاپورَن. شابرقان. آهن خشک. مقابل نرم آهن. انیث:
انگشت بَرِ رویش مانند بلور است
پولاد بر گردن او همچون لاد است.
ابوطاهر خسروانی.
چو روزش فراز آمد و بخت شوم
شد آن ترگ پولاد برسان موم.
فردوسی.
بجنبید دشت و بتوفید کوه
ز بانگ سواران هر دو گروه
همی گرز پولاد همچون تگرگ
بباریدبر جوشن و خود و ترگ.
فردوسی.
برآمد چکاچاک زخم سران
چو پولاد با پتک آهنگران.
فردوسی.
ببالا شود چون یکی سرو برز
بگردن برآرد ز پولاد گرز.
فردوسی.
نبینند رویش مگر با سپاه
نهاده ز پولاد بر سر کلاه.
فردوسی.
هر آنکس که از شهر بغداد بود
ابا نیزه و تیغ پولاد بود.
فردوسی.
که یابد بگیتی رهائی ز مرگ
اگر تن بپوشد بپولاد ترگ.
فردوسی.
وگرنه بپولاد تیغ و تبر
ببرم همه سنگ را سربسر.
فردوسی.
ز بسکه رنج سفر برتن عزیز نهد
همی ندانم کان تن تن است یا پولاد.
فرخی.
پری زادگان رزم را دل پسند
بپولاد پوشیده چینی پرند.
عنصری.
از این گونه سنباده ٔ زر برند
هم ارزیز و پولاد و گوهر برند.
اسدی.
همچنان لادست پیش تیغ تو پولاد نرم
پیش تیغ دشمنانت همچنان پولاد لاد.
قطران.
طمع چون کردی از گمره دلیلی
نروید هرگز از پولاد شمشاد.
ناصرخسرو.
رسته ز دلشان خلاف آل محمد
همچو درخت زقوم رسته ز پولاد.
ناصرخسرو.
دل سندان ازو گر بدسگالد
فروریزد دل سندان پولاد.
ناصرخسرو.
بیک زخم آن گرز پولاد لخت
ستد جان از آن آبنوسی درخت.
نظامی.
که از پولادکاری خصم خونریز
درم را سکه زد بر نام پرویز.
نظامی.
تن قلعه ها پیش پولاد تیغش
چو قلعی حل کرده لرزان نماید.
خاقانی.
شایدم کالماس بارد چشم از آنک
بند من بر کوه پولاد است باز.
خاقانی.
پولاد بسی دیدم کو آب شد از آتش
تو آب شوی زین پس پولاد نخواهی شد.
خاقانی.
در آن چه عیب که از سرب بشکند الماس
هنر در آنکه ز الماس بشکند پولاد.
خاقانی.
ببرت ماند کافور که در فنصور است
بدلت ماند پولاد که در ایلاق است.
رافعی.
نکته ها چون تیغ پولاد است تیز
گر نداری تو سپر واپس گریز.
مولوی.
ندیدمش روزی که ترکش نبست
ز پولاد پیکانش آتش نجست.
سعدی.
پولاد هندی بحلب و آبگینه حلبی بیمن. (گلستان).
گر تیر تو ز جوشن پولاد بگذرد
پیکان آه بگذرد از کوه آهنین.
سعدی.
بشمشیر پولاد به دستبرد
که از خنجر گوشتین کس نمرد.
امیرخسرو.
آهن و پولاد گرچه هر دو از یک جوهر است
این یکی تیغ شهان و آن دگر نعل خر است.
المذکر؛ آن شمشیر که کناره پولاد بود و میانه نرم آهن. (مهذب الاسماء). ذکره؛ پاره ٔ پولاد که بر تیر و جز آن باشد. ذکیر؛ آهن و پولاد نیکو. تذکیر؛ پولاد نهادن بر سر تیر و جز آن. (منتهی الارب).
- مثل پولاد، سخت محکم.
- امثال:
پولاد بهند بردن، زیره بکرمان بردن.
|| گرز. (آنندراج):
نمایم بگیتی یکی دستبرد
که گردد ز پولاد من کوه خرد.
نظامی.
|| شمشیر. (آنندراج):
مخور غیرت هند بی یاد من
که هندی تر است از تو پولاد من.
نظامی.

پولاد. (اِخ) نام پهلوانی ایرانی به روزگار کی قباد. (شاهنامه ٔ فردوسی). || نام پهلوانی تورانی که بمدد افراسیاب آمد و رستم او را بکشتی برزمین زد و او را پولادوند نیز گفتندی. (شرفنامه) (شاهنامه ٔ فردوسی). نام دیوی از دیوان مازندران. (جهانگیری). رجوع به پولاد غندی شود. || نام غلام امیرتیمور گورکان. (تاریخ عصر حافظ تألیف غنی ص 433).

پولاد. (اِخ) ابن شادی بیک.از فرزندان جوجی خان بن چنگیزخان (بیست و ششمین) حاکم دشت قبچاق. (حبیب السیر چ خیام. تهران ج 3 ص 76).

پولاد. (اِخ) (قلعه...) نام قلعتی به مازندران. (حبیب السیر چ خیام تهران ص 466).

فرهنگ معین

آلیاژ سخت چکش خوارِ آهن با مقدار کم کربن، گرز. [خوانش: (اِ.) = فولاد:]

فرهنگ عمید

فلزی بسیارسخت و شکننده مرکب از آهن و قریب ۲% کربن. در ۱۳۰۰ تا ۱۴۰۰ درجه حرارت ذوب می‌شود. برای ساختن فنر، کارد، شمشیر، و چیزهای دیگر به کار می‌رود، فولاد،
[قدیمی] گرز،
[قدیمی] شمشیر،
* پولاد هندی: [قدیمی، مجاز] شمشیر، شمشیر هندی: زده برمیان گوهرآگین کمر / درآورده پولاد هندی به‌سر (نظامی۵: ۷۵۹)،

حل جدول

روهنی

روهنى

مترادف و متضاد زبان فارسی

آهن، چدن، فولاد، شمشیر، گرز

گویش مازندرانی

نام قلعه ای که خرابه های آن در شمال روستای بلده بر فراز...

از خاندان های ساکن در روستایی در کنار نمارستاق نور

فرهنگ فارسی هوشیار

‎-1 (اسم) آهن خشکه و آبدارکه از آن شمشیر خنجر کارد فنر و جز آن سازند روهنی شابرقان آهن خشک مقابل نرم آهن: } که یابد بگیتی رهایی ز مرگ اگر جان بپوشد بپولاد ترگ ک ‎{ (شاهنامه)، گرز: نمایم بگیتی یکی دستبرد که گردد ز پولاد من کوه خرد. (نظامی) -3 شمشیر: } مخور غیرت هند بی یاد من که هندی ترست از تو پولاد من. ‎{ (نظامی) -4 کارد گاو آهن. یا پولاد هندی. شمشیر هندی: زده بر میان گوهر آگین کمر در آورده پولاد هندی بسر. (نظامی) آهن خشکه و آبدار که شمشیر و جزء آن سازند و معرب آن فولاد است

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری