معنی وزن در فرهنگ هوشیار

وزن

وزن

  • ‎ سنگ، اندازه، سنگینی، گام در خنیا، گرانی گرانسنگی، ارزش ‎- 1 (مصدر) اندازه کردن سنجیدن، (اسم) اندازه گیری تعیین سنگینی چیزی سنجش، (اسم (سنگینی گرانی ثقل: وزن و مقدار این در شاهوار ندانند. یا وزن خالص. وزن شیی ء بدون محاسبه. وزن ظرف وزن مظروف. یا وزن بخصوص. سنگینی جرم یک سانتیمتر مکعب از هر جسم، تطبیق کلمه ای با کلمه مقیاس یا دو کلمه و بیشتر با هم. یا وزن صرفی. تطبیق کلمه ای با کلمه مقیاس یا دو یا چند کلمه باهم درصورتیکه تعداد حروف آنهایکسان وحرکات وسکنات هم عینا مثل هم باشد مانند: بلبل صلصل کتاب حساب، (شعر) اندازه شعر: بسیارافتد که شاعر در قصیده خویش ازوزنی بوزنی رود. . . یا وزن عروض. اندازه شعر طبق یکی از بحور عروضی. توضیح این است که که در وزن صرفی هم تعداد حروف بای مساوی باشد و هم حرکات و سکنات آنها عین هم باشد دروزن عروضی تعداد حروف شرط است و ساکن مقابل ساکن باید باشد مانند: سجده بقعه: برادر مساجد. اماحرکات لازم نیست عین هم باشند بلکه حرف متحرک مقابل متحرک. یا وزن هجایی (سیلابی) . اندازه شعر طبق شماره هجاها. -6 وزن بدن ورزشکار. توضیح ورزشکاران را الحاظ وزن بدن بطبقات مگس وزن خروس وزن میان وزن سنگین وزن تقسیم می کنند، توالی ضربات آهنگ که رای موزون کردن نوای موسیقی بکار رود ریتم، وقار سنگینی، قدر و قیمت.

بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید
امتیاز شما به نتایج جستجوی وزن در سایت جدول یاب:
معنی این واژه در بانک های دیگر
  • وزن (فرهنگ معین): سنگینی، اندازه، مقدار، جمع اوزان، ارزش، اعتبار، آهنگ تلفظ یک واژه یا یک جمله (ادبی)، ریتم (موسیقی). [خوانش: (وَ) [ع.] (اِ.)]
  • وزن‌ (فارسی به انگلیسی): Euphony, Gravity, Weight
  • وزن (لغت نامه دهخدا): وزن. [وَ] (ع مص) دل بر چیزی نهادن. نهادن دل خود را به چیزی: وزن نفسه علی کذا؛ نهاد دل خود بر آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || سنجیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). زنه. (منتهی الارب). سختن. (تاج المصادر بیهقی). اندازه کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد): و اذا کالوهم او وزنوهم یخسرون. ( ...ادامه مطلب...
  • وزن (فارسی به عربی): ایقاع، عبء، مقیاس
  • وزن (عربی به فارسی): نزن , سنگینی , سنگ وزنه , چیز سنگین , سنگین کردن , بار کردن
  • وزن (فرهنگ عمید): میزان سنگینی چیزی،
    [مجاز] ارزش و اعتبار،
    (ادبی) آهنگ و تناسب کلام،
    (موسیقی) ریتم،
  • وزن (فرهنگ واژه‌های فارسی سره): آهنگ، سنگینی
  • وزن (حل جدول): ثقل
  • وزن (مترادف و متضاد زبان فارسی): اندازه، ثقل، سنگینی، مقدار، ریتم، سجع، ضرب
  • وزن (گویش مازندرانی): گرداب، نقطه ای از بلندی که آب از آن بیرون زند، آبگیر
  • وزن (فارسی به ایتالیایی): tara