معنی محور در فرهنگ هوشیار

محور

محور

  • آنچه گرد خود گردد، خط موهومی که یک سر آن در قطب شمال و سر دیگرش در قطب جنوب است و زمین حرکت وضعی خود را دور آن انجام میدهد

بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید
امتیاز شما به نتایج جستجوی محور در سایت جدول یاب:
معنی این واژه در بانک های دیگر
  • محور (فرهنگ معین): تیر چرخ که چرخ دور آن می گردد، خط فرضی که یک سر آن در قطب شمال و سر دیگرش در قطب جنوب است و زمین حرکت وضعی خود را دور آن انجام می دهد. [خوانش: (مِ وَ) [ع.] (اِ.)]
  • محور (فارسی به انگلیسی): Axis, Axle, Pivot, Spindle
  • محور (لغت نامه دهخدا): محور. [م ُ ح َوْ وَ] (ع ص) سپیدکرده. (یادداشت مرحوم دهخدا). || جامه ٔ سپیدکرده شده. نان پهن و گرده شده. (از ناظم الاطباء). || موزه ٔ محور؛ موزه ای که آستر آن از چرم سرخ کرده اند. (یادداشت مرحوم دهخدا). خُف ُّ مُحوَّر. (منتهی الارب).
  • محور (فارسی به عربی): محور، مفصله
  • محور (عربی به فارسی): محور , قطب , محور تقارن , مهره اسه , چرخ , میله , اسه , توپی چرخ , مرکز , مرکز فعالیت
  • محور (فرهنگ عمید): راهی که دو مکان را به هم وصل کند، راه ارتباطی: محور تهران ـ قم،
    [مجاز] چیزی که امور بر مبنای آن جریان یابد، اساس، مبنا،
    میله‌ای به شکل استوانه که جسمی به دور آن می‌گردد،
    (زمین‌شناسی) خطی فرضی که یک سر آن در قطب شمال و سر دیگرش در قطب جنوب است و زمین حرکت وضعی خود را دور آن انجام می‌دهد،
  • محور‬ (فارسی به ترکی): eksen, aks
  • محور (حل جدول): راه، جاده، قطر، مدار
  • محور (مترادف و متضاد زبان فارسی): آسه، قطب، مدار، مرکز، اساس، پایه، پی، مبنا، راه، جاده، شافت، قطر، خط مفروض
  • محور (فرهنگ فارسی آزاد): مِحوَر، میله ای که چرخ بدور آن می گردد، خط فرضی بین دو قطب، مجازاً هر که یا هر چه امور بدور او بچرخد و او مرکز امور باشد (جمع: مَحاوِر)،
  • محور (فارسی به آلمانی): Abhängen, Angel (f), Gelenk (n), Haspe (f), Scharnier (n), Someday [adverb], Whitey [noun]