معنی تحمیل کردن به انگلیسی و سایر زبان ها

فارسی به انگلیسی

Compel, Dictate, Enforce, Exact, Impose, Load, Obtrude, Saddle, Superimpose, Tax, Thrust

فارسی به ترکی

dayatmak

فارسی به عربی

ابرز، افرض، اوقع، شرج، عبء، مهمه

فارسی به ایتالیایی

imporre

فارسی به آلمانی

Anlegen, Antun, Anziehen, Aufsetzen, Umlegen, Veranstalten, Sattel (m), Satteln

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر