معنی یزید در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

یزید. [ی َ] (اِخ) نام یکی از اجداد سلسله ٔ شروانشاهان است که محمود پسر او در سنه ٔ 332 شروانشاه بوده و مؤلف مروج الذهب مسعودی معاصر با وی بوده و از او نام برده است. (یادداشت مؤلف).

یزید. [ی َ] (اِخ) ابن عمروبن ربیعه، معروف به ابن حنباء، از بنی زید مناه حنظلی تمیمی و از گویندگان مشهور عهد بنی امیه بود و دو برادر به نام صخر و مغیره داشت که هردو شاعر بودند و گاهی شعر آن سه باهم مخلوط و اشتباه می شود. یزید در حدود سال 90 هَ. ق. درگذشت. (از اعلام زرکلی). و رجوع به فهرست عقدالفرید ج 1 و 2 و 3 شود.

یزید. [ی َ] (اِخ) ابن مخرم بن حزن (جرم ؟) بن زیاد حارثی مذحجی، از معاریف و شعرای دوران جاهلی و از مردم یمن بود. در جنگ کلاب دوم شرکت داشت. در بغداد محله ای است به نام مخرم که یکی از فرزندان یزید در آنجااقامت داشت و از این رو بدان نام معروف شده است و جماعت بیشماری بدان محله منسوبند. (از اعلام زرکلی).

یزید. [ی َ] (اِخ) ابن محمدبن مهلب بن مغیره، مکنی به ابوخالد و معروف به مهلبی، از شاعران رجزسرا و راویان معروف بود. به خدمت متوکل عباسی پیوست و به مدح وی پرداخت و نیز در مرگ او مرثیه ٔ غرایی سرود. وی اهل بصره بود ولی در بغداد شهرت یافت و به سال 259 هَ. ق. درگذشت. (از اعلام زرکلی). کتاب المهلب و اخباره و اخبار ولده از اوست. (ابن الندیم). و رجوع به الموشح ص 141 و 179 شود.

یزید. [ی َ] (اِخ) ابن محمدبن صقلاب، مکنی به ابوبکر و معروف به ابن صقلاب، شاعر و کاتب اندلسی و در غزل استاد و در ادب نامور بود. همتی بی مانند داشت. مرگ یزید به سال 619 هَ. ق. روی داد. (از اعلام زرکلی).

یزید. [ی َ] (اِخ) ابن مالک جعفی، مکنی به ابوسبره، صحابی است. (یادداشت مؤلف). رجوع به ابوسبره شود.

یزید. [ی َ] (اِخ) ابن قیس بن تمام بن حاجب الارحبی، از بنی صعب بن دومان از همدان، معروف به ارحبی از امرا و خطبا و فصحا و شجاعان معروف بود. محضر حضرت رسول (ص) را درک کرد و در کوفه ساکن شد. به حضرت علی (ع) پیوست و در جنگها با او بود و از طرف آن حضرت والی اصفهان و ری و همدان شد. در جریان حکمیت صفین جزء نمایندگان حضرت علی بود. و مردم را به جنگ صفین بر ضد معاویه تشویق می کرد و خود در همان جنگ کشته شد (سال 37 هَ. ق.). (از اعلام زرکلی). و رجوع به تاریخ الخلفا ص 51 و ذکر اخبار اصبهان ج 2 ص 343 و عقدالفرید ج 3 ص 347 و مجمل التواریخ والقصص 277 شود.

یزید. [ی َ] (اِخ) ابن قنافهبن عبدشمس عدوی، از بنی عدی بن اخزم، از ثعل بن عمروبن غوث، شاعر جاهلی و معاصر حاتم طایی بود. یزید اشعاری در هجو حاتم سروده که از آن جمله است:
«لعمری و ما عمری علی ّ بهین
لبئس الفتی المدعو باللیل حاتم ».
(از اعلام زرکلی).

یزید. [ی َ] (اِخ) ابن قعقاع، مکنی به ابوجعفر. از مشاهیر قراء و بزرگان تابعان بود. از عبداﷲبن عباس و ابوهریره قرائت را آموخت و از عمیدبن عمربن خطاب احادیث شریف روایت کرد. او به سال 132 هَ. ق. درگذشت. (از قاموس الاعلام ترکی ج 6). از تابعان و یکی از قراء عشره بود. در قرائت امام اهل مدینه و نیز از مفتیان بزرگ و مجتهدان بود و در مدینه درگذشت. (از اعلام زرکلی). و رجوع به تاریخ الخلفاص 170 و ابن خلکان ج 2 ص 413 و تاریخ گزیده ص 759 شود.

یزید. [ی َ] (اِخ) ابن عمروبن خوید (الصعق) کلابی، معروف به ابن الصعق، از چابکسواران دوران جاهلی و از گویندگان نامی بود. درباره ٔ اواخبار و روایات فراوان نقل است. (از اعلام زرکلی).

یزید. [ی َ] (اِخ) ابن مردانبه اصفهانی الاصل ساکن کوفه، از راویان بود و محمدبن احمدبن حسن مع الواسطه از او، و او از عبدالرحمان بن ابی نعم، و او از ابوسعد خدری حدیث شریف «الحسن و الحسین سیدا شباب اهل الجنه» را از حضرت رسول (ص) روایت کرده است. (از ذکراخبار اصبهان ص 343). و رجوع به المصاحف ص 179 شود.

یزید. [ی َ] (اِخ) ابن عمربن هبیره، مکنی به ابوخالد و معروف به ابن هبیره. رجوع به ابن هبیره شود.

یزید. [ی َ] (اِخ) ابن عبید سلمی سعدی، معروف و مکنی به ابووجزه، شاعر و محدث و مقری و از تابعان بود. اصل وی از بنی سلیم بود ودر مدینه سکنی گزید و به سال 130 هَ. ق. در همانجادرگذشت. (از اعلام زرکلی). و رجوع به ابووجزه شود.

یزید. [ی َ] (اِخ) ابن عبدربه حمصی جرجسی، مکنی به ابوالفضل، تابعی محدث است و از بقیهبن ولید روایت کند. (یادداشت مؤلف). و رجوع به سیره عمربن عبدالعزیز ص 95 شود.

یزید. [ی َ] (اِخ) ابن عبداﷲبن شخیر، مکنی به ابوالعلاء برادر مطرف، از راویان و پاکان و نیکان بود و چندان قرآن می خواند که غش بر وی عارض می شد. یزید ده سال از حسن بصری و مطرف برادرش ده سال از او بزرگتر بود از پدر و جز پدر روایت دارد و به سال 111 هَ. ق.در بصره درگذشت. (از صفوه الصفوه ج 3 ص 154 و 155).

یزید. [ی َ] (اِخ) ابن عبداﷲبن دینار، مکنی به ابوخالد، در اصل از غلامان ترک بود که در روزگار عباسیان از فرمانداران و فرماندهان بزرگ آنان به شمار میرفت. در عهد منتصر عباسی به سال 242 والی مصر شدو از بغداد بدانجا روانه گشت و کارهای آنجا را سامان داد. در عهد او مقیاس نیل بنا نهاده شد و آن عمودی مدرج است که برای اندازه گیری و کاهش و افزایش آب نیل تعبیه شده است. او علویان را سخت در جزیره ٔ روضه در تنگنا گذاشت و ده سال و هفت ماه فرماندار مصر بود تا در عهد معتزبن متوکل (سال 253) معزول گردید. مرگ یزید پس از سال 255 هَ. ق. بود. (از اعلام زرکلی).

یزید. [ی َ] (اِخ) ابن عبداﷲبن حربن همام کلابی، معروف و مکنی به ابوزیاد، از قبیله ٔ بنی کلاب و ادیب و شاعر و دانشمند بود. او راست: 1-النوادر. 2- الفروق. 3- الابل. 4- خلق الانسان. یزید در حدود سال 200 هَ. ق. درگذشت. (از اعلام زرکلی).

یزید. [ی َ] (اِخ) ابن عبداﷲبن ابی خالد لخمی معروف به ابن ابی خالد و، مکنی به ابوعمرو نویسنده ٔ توانا و شاعر نغزگوی اندلسی از اهل اشبیلیه بودو همانجا درگذشت (612 هَ. ق.). (از اعلام زرکلی).

یزید. [ی َ] (اِخ) ابن عبدالملک بن مروان، نهمین از خلفای بنی امیه. (یادداشت مؤلف). در دمشق به سال 71 هَ. ق. به دنیا آمد و پس از مرگ عمربن عبدالعزیز (101 هَ. ق.) در عهد برادرش سلیمان بن عبدالملک به حکومت رسید و در دوره ٔ حکومت او جنگهای سختی درگرفت که از آن جمله جنگ جراح حکمی با ترک بود. و نیز یزیدبن مهلب در بصره بر ضد او قیام کرد و او برادرش مسلمه را برای سرکوبی یزیدبن مهلب فرستاد و برادرش در سال 105 هَ. ق. ابن مهلب را شکست داد و کشت. (از اعلام زرکلی). و رجوع به حبیب السیر ج 1 ص 258 و 259 و 260 و تاریخ الخلفا ص 8 و 151 و 154 و 163 و الوزراء و الکتاب ص 31 و 34 و 37 و سیره عمربن عبدالعزیزو خاندان نوبختی ص 37 و تجارب السلف ص 80 و 81 شود.

یزید. [ی َ] (اِخ) ابن مرثد همدانی، مکنی به ابوعثمان، از راویان بود و از معاذ و ابودرداء روایت دارد. ولیدبن عبدالملک می خواست او را والی کند. چون آگاهی یافت خود را به دیوانگی زد و لباس پشت و رو پوشید و بی کفش و جامه در بازارها به گردش پرداخت. ولید با شنیدن این خبر از انتصاب او چشم پوشید. (از صفه الصفوه ج 4 صص 177- 178).

یزید. [ی َ] (اِخ) ابن مزیدبن زائده شیبانی، مکنی به ابوخالد و ابوزبیر و معاصر هارون الرشید، در سخا و کرم مشهور بود. شاعران در مدح وی اشعار فراوانی گفته و صله های بیکرانی گرفته اند. وی برادرزاده ٔ معن بن زائد معروف بود و در مکارم او نوادر بسیاری مشهور است. یزیدبه سال 185 هَ. ق. درگذشت. (از قاموس الاعلام ترکی ج 6). او والی ارمینیه و آذربایجان شد. هارون الرشید او را به جنگ ولیدبن طریف شیبانی که علم طغیان بر ضد هارون برافراشته بود فرستاد. یزید ولید را کشت و به ارمینیه بازگشت. مرگ یزید به سال 185 هَ. ق. در بردعه که از شهرهای آذربایجان بود اتفاق افتاد. (از اعلام زرکلی). و رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 274 و 289 و سیره عمربن عبدالعزیز ص 84 و الوزراء والکتاب ص 132 و ابن خلکان ج 2 ص 437 و فهرست تاریخ سیستان والبیان والتبیین فهرست ج 1 و 2 و 3 و تاریخ اسلام ص 187 شود.

یزید. [ی َ] (اِخ) ابن عامربن حدیده، مکنی به ابوالمنذر انصاری. (یادداشت مؤلف). رجوع به ماده ٔ ابوالمنذر (انصاری...) شود.

یزید. [ی َ] (اِخ) ابن ولیدبن عبدالملک، ملقب به ناقص، دوازدهمین از خلفای بنی امیه. (یادداشت مؤلف). او کنیه ٔ ابوخالد داشت و از خلفای دولت مروانی اموی در شام بود. یزید به سبب بدرفتاری پسرعمش ولیدبن یزید که خلیفه بود بر او شورید و بر دمشق مستولی شد و با ولید به جنگ پرداخت و او را کشت و امر خلافت و حکومت بر او مسلم گشت. (رجب سال 126 هَ. ق.).یعقوبی گوید: خلافت او پنج ماه دوام یافت و با فتنه و آشوب همگانی همراه بود. اهل مصر و حمص والی او را کشتند و مردم فلسطین و مدینه والی او را طرد کردند. یزید اهل زهد و تقوی بود. نشوان حمیری گفته است در میان بنی امیه نظیر او و عمربن عبدالعزیز نبود. شهرت او به یزید ناقص از آن سبب است که سلف او ولیدبن یزیدبر صله و وظیفه ٔ لشکریان افزوده بود، ولی وقتی که یزید والی شد آن افزایش را از بین برد. لقب او «شاکر لانعم اﷲ» بود. یزید به سال 126 هَ. ق. به مرض طاعون درگذشت و یا مسموم شد. گویند مروان جعدی وقتی والی شد قبر او را نبش کرد و جسد او را به دار آویخت ! (ازاعلام زرکلی). و رجوع به ماده ٔ ناقص و حبیب السیر ج 1ص 264 و تاریخ الخلفا ص 8 و 169 و تاریخ اسلام ص 168 و 170 و الوزراء والکتاب ص 44 و 45 و فهرست احوال و اشعار رودکی والبیان والتبیین و کتاب النقض ص 126 شود.

یزید. [ی َ] (اِخ) مهلبی. رجوع به یزید (ابن محمدبن مهلب...) شود.

یزید. [ی َ] (اِخ) بریدی شامی، یکی از قراء بود و او را قرائتی است. (ابن الندیم).

یزید. [ی َ] (اِخ) بجلی. رجوع به یزیدبن اسدبن کرز... شود.

یزید. [ی َ] (اِخ) نهری است در دمشق. این نهر را از نهر بروایجی که در دامنه ٔ کوهی واقع شده در طرف ثورا جدا ساخته اند و منسوب است به یزیدبن معاویه. (از معجم البلدان). نهری است به دمشق. (از منتهی الارب). نهری است به دمشق منسوب به یزیدبن معاویهبن ابی سفیان سرچشمه ٔ آن و سرچشمه ٔ نهر بردی یکی است، ولی نهر یزید از بن کوهی که میان آن و زمین دویست ذراع یا در همین حدود فاصله است جاری است و سرزمینهایی را که میاه بردی و میاه ثور بدانها نمی رسد سیراب می کند. (از تاج العروس).

یزید. [ی َ] (اِخ) ابن یزیدالاودی. در عهد عمربن عبدالعزیز والی اصفهان شد. او برادر ادریس الاودی است، که عبداﷲبن جعفربن فارس در کتاب خود به واسطه از او روایت کرده است. (از ذکر اخبار اصبهان ص 344). و رجوع به حبیب السیر ج 1 ص 279 و عیون الاخبار ج 2 ص 300 شود.

یزید. [ی َ] (اِخ) ابن هبیرهبن مثنی فرازی، مکنی به ابوخالد، از رجال نامی مروان حمار آخرین خلیفه ٔ اموی بود. (از قاموس الاعلام ترکی ج 6). قصرابن هبیره را او بنا کرد. (از نخبه الدهر دمشقی). ورجوع به ماده ٔ ابن هبیره و اعلام زرکلی و حبیب السیر ج 1 و نخبه الدهر دمشقی ج 1 و 3 و 4 عیون الاخبار و عقدالفرید ج 1 و 2 البیان والتبیین و تاریخ سیستان ص 133 و مجمل التواریخ والقصص و تاریخ الخلفاء ص 221 شود.

یزید. [ی َ] (اِخ) ابن هارون بن زاذان بن ثابت سلمی وسطی، مکنی به ابوخالد، در حدیث از حافظان ثقه و در علوم دین استاد و محیط، و در هوشیاری و شخصیت انسانی ممتاز بود. اصل او از بخارا ولی زادگاه و آرامگاهش واسط بود. هفتاد هزار تن در محضر او گرد می آمدند و او بیست و چهار هزار حدیث مستند حفظکرده بود. مأمون گفته است اگر مکان یزیدبن هارون نبود من اظهار می کردم که قرآن مخلوق است. (از اعلام زرکلی). یزید در شهر واسط درگذشت و کتاب الفرائض از اوست. (ابن الندیم). و رجوع به ماده ٔ ابوخالد یزیدبن هارون و تاریخ الخلفاء ص 221 و تاریخ بیهق ص 139 و 166 وصفه الصفوه ج 3 ص 8 و سیره عمربن عبدالعزیز ص 7 شود.

یزید. [ی َ] (اِخ) ابن نعمان حمیری، معروف و ملقب به ذوالکلاع الاکبر، از پادشاهان دوران جاهلی یمن بود. بتی که در قرآن کریم به نام «نسر» آمده از آن بنی ذوالکلاع بود که تصویر کرکس داشت و آن را عبادت می کردند. (ازاعلام زرکلی). و رجوع به ماده ٔ ذوالکلاع الاصغر شود.

یزید. [ی َ] (اِخ) ابن مسلم. رجوع به یزیدبن دینار شود.

یزید. [ی َ] (اِخ) ابن میسره، مکنی به ابی یوسف، محدث است. (یادداشت مؤلف). و رجوع به ماده ٔ ابویوسف (یزید...) و تاریخ بیهق ص 201 شود.

یزید. [ی َ] (اِخ) ابن مهلب بن ابی صفره ازدی، مکنی به ابوخالد، برادر زن حجاج و پسر مهلب والی حجاج در خراسان بود. پس از مرگ پدر به جای او به والیگری خراسان رسید، ولی بعد حجاج او را زندانی ساخت. یزید از زندان گریخت و در فلسطین به حضور سلیمان بن عبدالملک رفت و به التماس وی از سوی برادرش ولیدبن عبدالملک عفو گردید. با مرگ حجاج به سال 96 به فرمانروایی عراق و به سال 98 به فرمانروایی خراسان منصوب شد و گرگان و طبرستان و دهستان و سرزمینهای دیگری را به تصرف درآورد و با 25 هزارهزار درهم پول نقد از خراسان به سوی شام به حضورسلیمان بن عبدالملک رهسپار شد و در طی نامه ای حرکت خود را بر او نوشت، ولی در راه بود که سلیمان درگذشت و عمربن عبدالعزیز به جای او به خلافت نشست و نامه ٔ یزید به دست او افتاد. عمر او را به سبب پولی که به ستم از مردم گرفته بود کیفر داد و به زندان افکند، ولی چون در سال 101 خبر درگذشت عمربن عبدالعزیز و نشستن یزیدبن عبدالملک را به جای او شنید با سابقه ٔ خصومتی که با وی داشت از زندان فرار کرد و به بصره رفت وعدی بن ارطاه والی عراق را عزل و حبس کرد و با اعلام عزل یزیدبن عبدالملک مردم را به بیعت دعوت نمود. یزیدبن عبدالملک برادرش مسلمه را به سپاهی گران برای سرکوبی وی فرستاد. جنگ سختی میان آنان درگرفت و سرانجام مسلمه پیروز شد و یزید به سال 102 هَ. ق. به دست مسلمه افتاد و مسلمه او را کشت و سر او را برای برادر به شام فرستاد. خانواده ٔ او به کرمان رفتند و به جنگ ادامه دادند ولی سرانجام منکوب شدند. خاندان مهلب (آل مهلب) در عهد وزارت برمکیان دوباره به قدرت و شوکت رسیدند. رجوع به اعلام زرکلی و تاریخ الخلفا ص 164 و 228 و 233 و 234 و ابن خلکان ج 2 ص 415 و تاریخ اسلام ص 162 و 163 و 165 و 172 و فهرست الوزراء و الکتاب و فهرست ج 1 حبیب السیر و مجمل التواریخ والقصص ص 306 و 308 و 321 و الموشح ص 105 و فهرست تاریخ گزیده شود.

یزید. [ی َ] (اِخ) ابن منصوربن عبداﷲ، مکنی به ابوخالد، از اولاد ذوالجناح حمیری از امرای عباسیان و دایی مهدی عباسی بود. در عهد منصور عباسی نخست والی بصره (سال 152 هَ. ق.) و بعد والی یمن شد (154). و در سال 159 معزول گردید. در سال 161 مهدی او را والی سواد کوفه کرد. یزید به سال 165 هَ. ق. در بصره درگذشت. بشاربن برد در هجو او شعری بلند دارد. از اعقاب او گروهی ماندند که به نام یزیدیه معروفند. و نیز یحیی بن مبارک عدوی یزیدبه سبب تعلیم و تربیت فرزندان یزید بدو منسوب است. (از اعلام زرکلی). و رجوع به حبیب السیر ج 1 ص 228 و الوزراء والکتاب ص 106 و الموشح ص 262 و تاریخ سیستان ص 141 و 142 و البیان والتبیین ج 2 ص 190 و یزیدیه شود.

یزید. [ی َ] (اِخ) ابن مقسم ثقفی، به نام مادرش ضبه به «ابن ضبه » معروف بود. یزید شاعری نامدار از اهل طائف حجاز بود. پدرش را در کودکی از دست داد و مادر به تربیت او همت گماشت. از این رو به نام مادر منتسب شد. ابوالفرج اصفهانی در اغانی هزار قصیده از او ذکر کرده که گویندگان عرب بیشتر آنها را به خود نسبت داده اند و یا در اشعارشان با شعر یزید تداخل دیده می شود. او در اشعار خود به آوردن واژه های دور از ذهن و قافیه های دشوار تعمد داشت. یزید در حدود سال 130 هَ. ق. در طائف درگذشت. و رجوع به البیان والتبیین ج 3 ص 46 شود.

یزید. [ی َ] (اِخ) ابن مفرغ. رجوع به یزیدبن زیاد و نیز ابن مفرغ شود.

یزید. [ی َ] (اِخ) ابن معاویه ٔ نخعی، از اشراف و چابک سواران نامی عرب در صدر اسلام بود. در جنگ بلنجر شرکت کرد و با سپاه ترک و خزر جنگ شدیدی نمود. سنگی از باروی بلنجر بر سر او خورد و او را از پای درآورد (سال 32 هَ. ق.). (از اعلام زرکلی ج 9).

یزید. [ی َ] (اِخ) ابن معاویهبن مروان بن عبدالملک، معروف به یزید مروانی، از امرای نامی عهد بنی امیه بود. در هنگام قیام بنی عباس در شام اقامت داشت. عبداﷲبن علی بن عبداﷲبن عباس او رااسیر کرد و با عبدالجباربن یزیدبن عبدالملک به حضورابی عباس (سفاح) به عراق فرستاد. سفاح آن دو را به سال 132 هَ. ق. در حیره به دار آویخت و کشت. (از اعلام زرکلی). و رجوع به تاریخ الخلفا ص 139 و 130 شود.

یزید. [ی َ] (اِخ) ابن معاویهبن ابی سفیان، نام خلیفه ٔ دوم از خلفای اموی. (از ناظم الاطباء). دوم است از پادشاهان بنی امیه و مدت سلطنت او سه سال و شش ماه است. (منتهی الارب). یزیدبن معاویهبن ابی سفیان (25- 64هَ. ق.) معاویه او را در سال 56 هجری به ولایتعهدی برگزید و خلاصه ٔ داستان اینکه در این سال معاویه خواست تا مغیرهبن شعبه را از حکومت کوفه عزل و سعیدبن عاص را به جای او نصب کند. مغیره، آگاه شد و به شام نزد یزید رفت و گفت بزرگان اصحاب پیغمبر و اعیان قریش همه مردند و فرزندان آنان جای ایشان را گرفته اند. تو از همه ٔ آنان برتری، چرا معاویه برای تو از مردم بیعت نمی گیرد؟ یزید گفت پنداری که این کار درست شود؟ گفت آری. یزید به معاویه خبر برد. معاویه مغیره را طلبید و گفت این کار از چه کسی برمی آید گفت بیعت کوفه را من و بیعت بصره را زیاد تعهد می کنیم و چون این دو شهر بیعت کردند کسی مخالفت نخواهد کرد. معاویه گفت بر سر کار خود رو! مغیره پس از بازگشت به کوفه گروهی از هواخواهان آل امیه را طلبید و به آنان مالی فراوان داد و ایشان را به سرکردگی پسر خود نزد معاویه فرستاد تا از او بخواهند یزید را به ولیعهدی برگزیند. چون به شام رسیدند معاویه گفت در این کار شتاب مکنید و پسر مغیره را گفت پدرت دین این مردم را به چند خرید؟ گفت به سی هزار درهم ! گفت آسان خریده است. سرانجام بیعت یزید پایان یافت. چون معاویه درگذشت مردم همگی از یزید اطاعت کردند. الا چهارتن که بیعت او انکار نمودند: یکی امام حسین بن علی (ع) و سه تن دیگر: عبداﷲبن زبیر و عبدالرحمان بن ابی بکر و عبداﷲبن عمر (رض). این چهارتن در مدینه بودند. یزید به ولیدبن عتبه نامه کرد که این چهارتن را بگیر تا با من بیعت کنند و اگر انکار نمایند همانجا بکش. حسین بن علی علیه السلام از بیعت یزید سرباز زد و به مکه و از آنجا به کوفه رفت و در کربلا شهیدشد. و این فاجعه ٔ بزرگ در نخستین سال خلافت یزید روی داد. سال شصت و سوم از هجرت مردم مدینه بر یزید شورش کردند و بنی امیه را از شهر راندند یزید مسلم بن عقبه را مأمور سرکوبی این شهر کرد و او مدینه را ویران و مردم شهر را قتل عام نمود. و این کشتار زشت در تاریخ اسلام به نام وقعه ٔ حره معروف است. رجوع به حره شود. در سال 64 مسلم بن عقبه را برای محاصره ٔ عبداﷲبن زبیر به مکه فرستاد و او منجنیق ها برآورد و کعبه را به آتش و سنگ بست. یزید در چهاردهم ربیعالاول سال 64 به سن 38 سالگی درگذشت. مادر او میسون دختر بجدل بن انیف کلبی است. وقتی که حضرت حسین و برادران و یارانش را به امر یزید شهید کردند و ابن زیاد سر آنان را برای یزید فرستاد، یزید نخست بسیار شاد شد، ولی بعد سخت پشیمان شد به سبب خشم و نفرتی که مردم نسبت به او پیدا کرده بودند. یزید شعر می گفت و از اشعار اوست:
آب هذا السهم فاکتنعا
و امرالنوم فامتنعا
راعیاً للنجم اَرقبه ُ
فاذا ماکوکب طلعا
حام حتی اننی لاری
انه بالغور قد وقعا
ولها بالماطرون اذا
اکل النمل الذی جمعا.
من حسین وقت و نااهلان یزید و شمر من
روزگارم جمله عاشورا و شروان کربلا.
خاقانی.
چشم و چراغ جهان آنکه بود چون یزید
دشمن بی آب او در دو جهان خاکسار.
خاقانی.
و رجوع به تاریخ اسلام ص 154 و 157 و تجارب السلف ص 65 تا 67 و تاریخ بلعمی شود.
- امثال:
مثل یزید (امثال و حکم دهخدا)، ستمگر.

یزید. [ی َ] (اِخ) ابن عبدالمدان بن دیان بن قطن، از بنی حارث بن کعب از مذحج بود و از شجاعان نامدار و شاعران عالیمقدار و اشراف یمن به شمار می رفت و در نجران سکنی داشت. ابوالفرج اصفهانی نام او را در شمار چهار تن یزید نام که در جنگ کلاب دوم کشته شده اند ذکر کرده ولی مورخان عصر نبوی و پیش از همه ٔ آنان ابن اسحاق نام او را در عداد کسانی که به سال دهم هجری با خالدبن ولید به خدمت حضرت رسول (ص) آمده اند ثبت کرده اند. او در شرف مثل بود. (از اعلام زرکلی). و رجوع به عقد الفرید ج 6 ص 81 و امتاع الاسماع ج 1 ص 501 شود.

یزید. [ی َ] (اِخ) ابن طلحه ٔ عبسی، مکنی به ابوخالد و معروف به یزید فصیح، نویسنده ای چیره دست، شاعری توانا و خطیبی زبان آور بود و در ادب و لغت عرب احاطه و تسلط کامل داشت و در حدود سال 320 هَ. ق. درگذشت. (از اعلام زرکلی).

یزید. [ی َ] (اِخ) ابن ابان رقاشی، مکنی به ابوعمرو. تابعی است. (یادداشت مؤلف). یزید از زهاد بود. هشام از ثابت بنانی روایت کند که «هیچکسی را در طول قیام (نماز) و شب زنده داری از یزیدبن ابان شکیباتر ندیدم ». یزید چهل ودو سال روزه گرفت و هفتاد سال به خاطر خدا گرسنگی کشید تا جسمش افسرده شد و رنگش دگرگون گشت و چندان از ترس خدا گریه کرد که پلکهایش آشفته شد و اشک دیده مسیر خود را در رخسار او سوزاند. یزید در روایات خود به قول انس بن مالک استناد می جوید و از حسن وجز وی روایت دارد. شدت زهد و تعبد او را از حفظ حدیث بازمی داشت، از این رو ناقلان حدیث کمتر از او روایت دارند. (از صفه الصفوه ج 3 ص 211). و رجوع به ماده ٔ رقاشی و فهرست البیان والتبیین و ج 3 عقدالفرید شود.

یزید. [ی َ] (اِخ) ابن اسدبن کرزبن عامر از بنی کاهن از یشکربن رهم بجلی قسری، از فرماندهان نظامی شجاع و نامی بود. به خدمت حضرت رسول (ص) مشرف شد و از آن بزرگوار این حدیث را روایت کرد: «یا یزیدبن اسد! احب للناس ما تحب لنفسک ». وی در مدینه بود و همراه جمعی به شام رفت و از ثقات معاویه شد. در جنگ صفین با معاویه بود و به شرکت در قتل عثمان متهم گردید. معاویه او را با سمت فرماندهی اهل دمشق به مصر فرستاد. وی پیش از معاویه در حدود سال 55 هَ.ق. درگذشت. او جد خالدبن عبداﷲ قسری امیر است. (از اعلام زرکلی). و رجوع به عقدالفرید ج 1 ص 259 و البیان و التبیین فهرست ج 2 و 3 و حبیب السیر ج 1 ص 183 شود.

یزید. [ی َ] (اِخ) ابن ثروان قیسی، از قبیله ٔ قیس بن ثعلبه، مکنی به ابوثروان و معروف به هبنقه و ملقب به ذوالودعات جاهلی بود و در غفلت مثل است. گویند: «احمق تر از هبنقه !» وی گردن بندی به درازی ریشش از شبه و سفال و استخوان بر گردن می آویخت. سبب این کار را پرسیدند گفت: می خواهم بدان خودم را بشناسم ! برادرش گردن بند را دزدید و بر گردن آویخت چون برادر را دید، گفت: اگر تو منی پس من کیستم ؟! (از اعلام زرکلی).

یزید. [ی َ] (اِخ) ابن بکربن داب، شاعری عالم به اخبار و اشعار عرب بود و دو پسر او عیسی بن یزید و یحیی بن یزید عالم بر اخبار عرب بوده اند. (از ابن الندیم). و رجوع به البیان والتبیین ج 1 و 3 شود.

یزید. [ی َ] (اِخ) ابن انیسه یا یزید اهوازی، از خوارج بود و گروهی از خوارج بدو منسوبند و به نام یزیدیه معروف. (از لباب الانساب). پیشوای فرقه ٔ یزیدیه. (از بیان الادیان) (از ملل و نحل شهرستانی ص 148): بدان که اول داعی، این جماعت را یزید اهوازی بود. (کتاب النقض ص 328). و رجوع به یزیدی و یزیدیه شود.

یزید. [ی َ] (اِخ) ابن انس مالکی اسدی، از قبیله ٔ اسدبن خزیمه و از سپهسالاران شجاع و نامی مختار ثقفی بود و همراه او برای خونخواهی حضرت امام حسین (ع) قیام کرد. مختار او را برای آوردن سر بریده ٔ سه هزار تن از کوفه به موصل مأمور کرد که از آن جمله ابن زیاد بود و او عازم محل مأموریت خود شد. ابن زیاد از موضوع آگاهی یافت و دو لشکر هریک سه هزار تن به جنگ او فرستاد. سپاه ابن زیاد شکست خورد و دو فرمانده ٔ لشکرش کشته شدند. یزید با اینکه از بیماری خطرناکی سخت رنج می برد و ناتوان شده بود باز در هر دو جنگ شرکت کرد و پس از پیروزی در جنگ درگذشت (سال 66 هَ. ق.). (از اعلام زرکلی). و رجوع به حبیب السیر ج 1 ص 246 و عیون الاخبار ج 3 ص 274 و تاریخ گزیده ص 265 شود.

یزید. [ی َ] (اِخ) ابن الصعق. رجوع به یزید (ابن عمروبن خویلد...) شود.

یزید. [ی َ] (اِخ) ابن الاسود جرشی، مکنی به ابوالاسود، از زاهدان و پاکان بود. سلیم بن عامر خبائری گوید:در شام خشکسالی پدید آمد. معاویه با مردم شام برای استسقا از شهر بیرون رفتند. معاویه بر منبر رفت و پرسید یزیدبن اسود کجاست ؟ مردم او را صدا کردند. پیش آمد. معاویه او را بر منبر پیش پای خویش نشاند و گفت خدایا ترا به بهترین و برترین مان سوگند می دهم ترا بریزیدبن اسود سوگند می دهم. پس گفت ای یزید! دستت را به سوی خدا بلند کن. یزید دست بلند کرد و مردم نیز دست بسوی خدا بلند کردند. ناگهان از سوی غرب، ابری پدید آمد و بارانی باریدن گرفت بنحوی که مردم را از رفتن به منازلشان بازداشت. (از صفه الصفوه ج 4 ص 174).

یزید. [ی َ] (اِخ) ابن اسیدبن زافربن اسماء سلمی، از والیان و رجال دولت عباسی بود و مادرش دین نصاری داشت. در زمان خلافت مهدی و منصور عباسی به والیگری ارمینیه رسید و در سال 158 هَ. ق. با رومیان جنگید و بخشهایی از ناحیه ٔ قالیقلا را به تصرف درآورد. او به یزید سلیم شهرت داشت و با یزیدبن حاتم در کرم و سخا به یزیدین معروف و ضرب المثل شدند. مرگ یزید پس از سال 162 هَ. ق. اتفاق افتاد. (از اعلام زرکلی). و رجوع به عقدالفرید شود.

یزید. [ی َ] (اِخ) ابن ابی مسلم. رجوع به یزید (ابن دینار...) شود.

یزید. [ی َ] (اِخ) ابن جدعاء عجلی، شاعری از اهل بادیه بود و در زمان فتنه ٔ عبداﷲبن زبیر زنده بود. وی به سال 75 هَ. ق. درگذشت. (از اعلام زرکلی).

یزید. [ی َ] (اِخ) ابن ابی مالک دمشقی، مکنی به ابومالک، محدث است و تمام بن نجیح از او روایت کند. (یادداشت مؤلف). و رجوع به سیره عمربن عبدالعزیز شود.

یزید. [ی َ] (اِخ) ابن ابی سفیان قرشی اموی، مکنی به ابوخالد، از صحابه بود چون بهترین فرد سفیانیان بود به یزیدالخیر معروف گردید. از مادر از معاویه جدا بود و مادرش ام الحکم زینب بنت نوفل از بنی کنانه بود. روز فتح مکه اسلام آورد و در غزوه ٔ حنین شرکت کرد. در عهد خلافت ابوبکر با عمروبن عاص و خالدبن ولید ودیگران در جنگ با رومیان و شکست دادن بدانها شرکت داشت. در عهد خلیفه ٔ ثانی نیز چندبار به فرماندهی سپاه اسلام منصوب شد و به سال 19 هَ. ق. به مرض طاعون درگذشت. (از قاموس الاعلام ترکی ج 6). او برادر معاویه ٔ خلیفه بود و به سال 18 هَ. ق. درگذشت. (از اعلام زرکلی). و رجوع به تاریخ الخلفا ص 66 و 100 و 131 و مجمل التواریخ والقصص ص 297 و البیان و التبیین ج 1 ص 63 و 64 و فیه مافیه ص 317 و تاریخ اسلام ص 123 و 129 شود.

یزید. [ی َ] (اِخ) ابن ابی زیاد کوفی، مکنی به ابوعبداﷲ، تابعی است. (یادداشت مؤلف). رجوع به عقدالفرید ج 8 ص 82 و عیون الاخبار ج 1 ص 43 و 137 شود.

یزید. [ی َ] (اِخ) ابن ابی خالد لخمی. رجوع به یزیدبن عبداﷲبن خالد لخمی شود.

یزید. [ی َ] (اِخ) ابن ابی حکیم، مکنی به ابوخالد، تابعی است. (یادداشت مؤلف). راوی کتاب جامع الکبیر سفیان ثوری است. (ابن الندیم).

یزید. [ی َ] (اِخ) ابن ابی حبیب. رجوع به یزیدبن سوید ازدی مصری شود.

یزید. [ی َ] (اِخ) ابن ابی انیسه. رئیس یزیدیه، فرقه ای از خوارج. (از مفاتیح). رجوع به یزیدبن انیسه و یزیدی و یزیدیه شود.

یزید. [ی َ] (اِخ) ابن ابراهیم بن محمد شیبانی، ادیب بود و در قیروان بزرگ شد و به خدمت المعزلدین اﷲ فاطمی پرداخت. از اوست: تلقیح العقول. یزید درحدود 350 هَ. ق. درگذشت. (از اعلام زرکلی). و رجوع به ذکر اخبار اصبهان ج 2 ص 345 و فهرست المصاحف شود.

یزید. [ی َ] (اِخ) ابن جبریل (ابی کبشه) بن یسار سکسکی، از فرماندهان بزرگ و دلیر امویان و فرمانده ٔ عسس و سپهسالار عبدالملک بن مروان بود و ولید پس از مرگ حجاج او را به امارت عراقین منصوب کرد. وقتی سلیمان به خلافت رسید فرمانروایی سند را بدو داد. یزید 18 روز پس از انتصاب جدید به سال 96 هَ. ق. درگذشت. (از اعلام زرکلی).

یزید. [ی َ] (اِخ) ابن حاتم بن قبیصهبن مهلب بن ابی صفره ازدی، مکنی به ابوخالد، از فرماندهان شجاع و نام آور عهد عباسی بود. درسال 144 هَ. ق. والی مصر و در سال 154 هَ. ق. والی افریقیه شد و با خوارج جنگید و بر آنها پیروز شد وبه سال 170 هَ. ق. در قیروان درگذشت. او مانند جدش مهلب به جود و بخشش شهرت داشت. (از اعلام زرکلی). و رجوع به ابن خلکان ج 2 ص 434 و کامل ابن اثیر ج 5 ص 284 و البیان و التبیین ج 2 ص 195 و قاموس الاعلام ترکی شود.

یزید. [ی َ] (اِخ) ابن طثریهبن سلمه، مکنی به ابوالمکشوح، از مشاهیر شعرای عرب و اشعارش در حماسه و اغانی مذکور است.ابوالفرج اصفهانی دیوان وی را گرد آورد و مرتب نمود. وی به قبیله ٔ قشیر منسوب بود و عزت و احترام کامل داشت و به شجاعت و سخاوت معروف و از حسن و جمال بهره ور بود و در سال 126 هَ. ق. در همراهی مندلث بن ادریس الحنفی درگذشت. (از قاموس الاعلام ترکی). یزیدبن طثریهبن سلمه، مکنی به ابوالمکشوح از گویندگان نامی اشعار حماسی و غنایی عرب در دوران بنی امیه بود. دیوان اشعارش بوسیله ٔ ابوالفرج اصفهانی تدوین گردیده است. (یادداشت مؤلف). منوچهری در اشاره به شعر او گوید:
بلبل نگویداین زمان لحن و سرود تازیان
قمری نگرداند زبان بر شعر ابن طثریه.
و رجوع به اعلام زرکلی و الجماهر ص 118 ومعجم الادباء ج 7 ص 299 و البیان و التبیین ج 1 ص 185 شود.

یزید. [ی َ] (اِخ) ابن زریع بصری عیشی، مکنی به ابومعاویه، در عصر خود محدث بصره بود. احمدبن حنبل و ابن سعد او را ستوده و از ثقات شمرده اند. پدریزید والی اُبُلَّه بود. تولد او به سال 101 و وفاتش به سال 182 هَ. ق. اتفاق افتاد. (از اعلام زرکلی). و رجوع به تاریخ الخلفاء ص 7 و 190 و صفه الصفوه ج 3 ص 276 و الموشح ص 133 و 135 و المصاحف ص 98 و 151 شود.

یزید. [ی َ] (اِخ) ابن ضبه. رجوع به یزیدبن مقسم ثقفی... شود.

یزید. [ی َ] (اِخ) ابن صقلاب. رجوع به یزیدبن محمدبن صقلاب... شود.

یزید. [ی َ] (اِخ) ابن شجره ٔ رهاوی، از فرمانروایان بزرگ ونامدار و شجاع دوران اموی و از یاران معاویه بود. معاویه او را به سرکردگی سه هزار سپاه به مکه فرستاد و او آنجا را گشود. یزید در یکی از جنگها به سال 58 هَ. ق. کشته شد. (از اعلام زرکلی ج 7). و رجوع به کامل ابن اثیر ج 3 ص 191 و عقدالفرید ج 1 ص 228 و 229 شود.

یزید. [ی َ] (اِخ) ابن سوید ازدی مصری، مکنی به ابورجاء و مشهور به یزیدبن ابی حبیب، در صدر اسلام مفتی اهل مصر بود. وی نخستین کسی است که علوم دینی و فقه را در مصر عنوان کرد. در حفظ حدیث آیتی بود. تولد او به سال 53 و مرگش به سال 128 هَ. ق. روی داد. (از اعلام زرکلی). او در زمان خلافت مروان حمار درگذشت. (از تاریخ الخلفاء ص 110 و 170). و رجوع به عقدالفرید ج 2 ص 123 و 205 شود.

یزید. [ی َ] (اِخ) ابن سلمهبن سمره. رجوع به یزید (ابن طثریه...) شود.

یزید. [ی َ] (اِخ) ابن زیادبن ربیعه حمیری، مکنی به ابوعثمان و ملقب به مفرغ ومعروف به ابن مفرغ، شاعر غزلسرا و هجوگوی چیره دستی بود و نیز مدایح بلند و اشعار نغزی از او برجای مانده است. نام او در بیشتر مآخذ «یزیدبن ربیعه» و گاهی «یزیدبن مفرغ » آمده است. (از اعلام زرکلی). شاعر معروف عرب که در آغاز عهد اموی در ایران می زیست و در خوزستان به دختری تعلق خاطر یافت. عبادبن زیاد برادر عبیداﷲبن زیاد را هجو گفت و در نتیجه مورد خشم عبیداﷲ قرار گرفت و مدتی در بصره محبوس بود. روزی عبیداﷲ فرمان داد او را با خوک و گربه ای به یک ریسمان بستند ودر شهر بصره گردانیدند و چند کودک پارسی زبان دنبال او راه افتادند و می گفتند «این چیست، این چیست ؟» یزید در پاسخ آنان می گفت: «آب است و نبیذ است، عصارات زبیب است. سمیه روسپیذ است ». (سمیه مادر زیادبن ابیه بود). و رجوع به ماده ٔ ابن مفرغ (یزیدبن زیاد...) و تاریخ الخلفاء ص 10 و ابن خلکان ج 2 ص 444 و معجم الادباء ج 7 ص 297 و کامل ابن اثیر ج 3 ص 260 و تاریخ سیستان ص 95 و 96 و 213 و احوال و اشعار رودکی ص 245 و 246 شود.

یزید. [ی َ] (اِخ) ابن زمعهبن ابی جیش الاسود اسدی قرشی، از صحابه و یکی از کسانی بود که ریاست قبیله ٔ قریش در دوران جاهلی بدانان ختم شد. قبیله ٔ قریش به کاری بی مشورت او نمی پرداختند. یزید از نخستین کسانی است که اسلام آورد و از مهاجران حبشه بود و در جنگ حنین یا طائف شهید شد. (از اعلام زرکلی). و رجوع به امتاع الاسماع ج 1 ص 417 و عقدالفرید ج 3 ص 260 و 264 شود.

یزید. [ی َ] (اِخ) ابن رومان اسدی، یکی از قراء که نافع قرائت را از او اخذ کرد. (نفائس الفنون). یزیدبن رومان قاری، مکنی به ابوروح، تابعی است. (یادداشت مؤلف). او اهل مدینه و از ثقات بود و در مدینه به سال 130 هَ. ق. درگذشت. شرح حال وی در کتب سته آمده است. (از اعلام زرکلی). یزیدبن رمان قاری ٔ مولی زبیربن عوام مدنی قرائت را از عبداﷲبن عیاش بن ابی ربیعه فراگرفت از ابن عباس و عروهبن زبیر روایت شنید. نافعبن ابی نعیم از او روایت دارد و یحیی بن معین وی را توثیق کرده است. وفات یزید به سال 130 هَ. ق. بود. (از ابن خلکان ج 2 ص 414). و رجوع به عیون الانباء ج 2 ص 115 و 86 شود.

یزید. [ی َ] (اِخ) ابن حارث بن رویم شیبانی، از فرماندهان نظامی دلیر و بزرگ بود. عصر حضرت رسول (ص) را درک کرد و به دست حضرت علی (ع) اسلام آورد. در جنگ یمامه شرکت کرد. یزید به سال 68 هَ.ق. در جنگ خوارج در ری کشته شد. (از اعلام زرکلی).

یزید. [ی َ] (اِخ) ابن ربیعه. رجوع به یزیدبن زیادبن ربیعه شود.

یزید. [ی َ] (اِخ) ابن دینار ثقفی معروف به ابن ابی مسلم و ابن مسلم، مکنی به ابوالعلاء، از فرمانروایان نامدار عهد بنی امیه است. حجاج او رامنشی خود ساخت و او لیاقت ذاتی خود را نشان داد و به مقامات عالی دولتی رسید و در منصب فرمانروایی افریقیه به دست گروهی از مردم آنجا کشته شد (102 هَ. ق.). (از اعلام زرکلی). و رجوع به الوزراء و الکتاب ص 26و 30 و 32 و 34 و 35 و سیره عمربن عبدالعزیز ص 74 و تاریخ الخلفاء ص 171 و کامل ابن اثیر ج 5 ص 48 و مجمل التواریخ والقصص ص 305 و فهرست البیان و التبیین و فهرست عقدالفرید ج 1 و 2 و 4 و 5 و عیون الاخبار ج 3 شود.

یزید. [ی َ] (اِخ) ابن خذاق عبدی از قبیله ٔ بنی عبدقیس، شاعر دوره ٔ جاهلی و معاصر عمروبن هند بود. ابوعمروبن علاء گفته است که او نخستین شاعری است که در نکوهش دنیا شعر سروده است. (از اعلام زرکلی).

یزید. [ی َ] (اِخ) ابن خالد (یا خلید) بن مالک بن فروهبن قیس، از بنی عوف بن همام از ذهل بن شیبان، شاعر و معروف به اعشی عوف بود و عبدالملک بن مروان به شعر زیرین او مثل می زد:
«ان کنت تبغی العلم او اهله
او شاهداً یخبر عن غائب
فأعتبر الارض باسمائها
و اختبر الصحاب بالصاحب ».
(از اعلام زرکلی).

یزید. [ی َ] (اِخ) ابن خالدبن عبداﷲبن یزید قسری بجلی، با پدرش در عراق بود. پدرش را کشت و به غوطه ٔ دمشق رفت و برای گرفتن خلافت از مروان بن محمدبن مروان قیام کرد. مردم غوطه عهدشکنی نمودند و او را به امارت خود برگزیدند و به دمشق حمله کردند و آنجا را به محاصره درآوردند. گروهی ازحمص به طرفداری از مروان به آنان حمله بردند و مردم دمشق نیز از داخل به پیکار با آنان برخاستند. یزید و طرفدارانش شکست خوردند. یزید را دستگیر کردند و کشتند و در دروازه ٔ فرادیس دمشق به دار آویختند و سر او را نزد مروان به حمص فرستادند (سال 127 هَ. ق.). (از اعلام زرکلی). و رجوع به عقدالفرید ج 5 ص 229 و عیون الاخبار ج 1 ص 216 و البیان و التبیین ج 1 ص 349 شود.

یزید. [ی َ] (اِخ) ابن حنباء. رجوع به یزیدبن عمروبن ربیعه... شود.

یزید. [ی َ] (اِخ) ابن حکم بن ابی عاص بن بشربن دهمان ثقفی، از اهالی طائف و از گویندگان عالیقدر عهد اموی ساکن بصره بود. حجاج او را به والیگری فارس برگزید ولی پیش از رفتن معزول کرد. مرگ یزید در حدود سال 105 هَ. ق. بود. (از اعلام زرکلی). و رجوع به البیان و التبیین ج 3 ص 215 و عیون الاخبار شود.

یزید. [ی َ] (اِخ) ابن حصین بن نمیربن نائل بن لبید سکونی، از بنی سکون از کنده، امیری از بزرگان عهد مروان و اهل حمص بود. یزیدبن معاویه او را والی حمص کرد و او در آنجا به سال 103 هَ. ق. کشته شد. یزید از تابعان بود و از معاذبن جبل روایت کرد و دیگران از او روایت دارند. (از اعلام زرکلی).

فرهنگ فارسی آزاد

یَزِید (62- 26 هق) یَزِیدبنِ مُعاوِیَه، خلیفه دوم اُموی (بنی امیه) است که سه سال و نیم حکومت کرد و در همین مدت حضرت حسین (سید الشهداء) و عائله مبارکه را شهید نمود و به مدینه و مکه نیز حمله کرد،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری