معنی یخی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

یخی. [ی َ] (حامص) چگونگی یخ. یخ بودن. نهایت سردی: دهن به این یخی دیده (یا آفریده) نشده است. (یادداشت مؤلف). || (ص نسبی) هرچیز منسوب به یخ: بازیهای یخی، قالبهای یخی، توده های یخی. (یادداشت مؤلف). || یخ فروش. آنکه یخ فروشد. که فروختن یخ پیشه دارد. (یادداشت مؤلف).

فرهنگ عمید

یخ‌زده، منجمد: گوشت یخی،
از جنس یخ: مجسمهٴ یخی،
(صفت نسبی، اسم) یخ‌فروش،
(اسم) ‌نوعی بستنی،

حل جدول

نوعی بستنی

فرهنگ فارسی هوشیار

(صفت) یخ فروش فروشنده یخ

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر