معنی گندی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

گندی. [گ َ] (حامص) در تداول عوام، بی عرضگی. بی لیاقتی. پستی. بی شخصیتی: آدم به این گندی ندیدم. رجوع به گند شود.

گندی. [گ ُ] (اِخ) دهی است جزء دهستان اوریاد بخش ماه نشان شهرستان زنجان که در 12 هزارگزی شمال باختری ماه نشان و 12 هزارگزی راه عمومی واقع شده است. هوای آن سرد و سکنه اش 350 تن است. آب آن از چشمه سار تأمین می شود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).

گندی. [گ ُ] (اِخ) یکی از خانواده های برجسته ٔ فلورانس که پل دُ گندی کشیش رتز از ایشان بود.

گویش مازندرانی

کوهی به ارتفاع، ،، متر در منطقه ی کتول

فرهنگ فارسی هوشیار

‎ بدبویی تعفن: و از آبها ء گنده شده و زمینها ء پوسیده بر نیستانها و شورستانها مگس و پشه انگیزد تا گندی و پلیدی از آنجایها دفع شود، بی لیاقتی بی شخصیتی: من در عمرم آدمی باین گندی ندیدم.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر