معنی گنبدی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
گنبدی. [گُم ْ ب َ] (اِ) گنبد. || خیمه را گویند که بیک ستون بر پای باشد. || جست و خیز کردن. (برهان) (آنندراج). رجوع به گنبد و گنبده و گنبد زدن و گنبد کردن شود. || (ص نسبی) بشکل گنبد. گنبدشکل و مانند گنبد.
گنبدی. [گُم ْ ب َ] (اِخ) دهی است از دهستان پیرتاج شهرستان بیجار که در 19000گزی خاور بیجارو 36000گزی شمال باختری پیرتاج و 11000گزی شمال راه شوسه ٔ بیجار به همدان واقع شده است. هوای آن سرد و سکنه اش 170 تن است. آب آن از چشمه و قنات تأمین می شود. محصول آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالیچه، جاجیم و گلیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
گنبدی. [گُم ْ ب َ] (اِخ) دهی است از دهستان چناران بخش حومه ٔ ارداک شهرستان مشهد که در 103هزارگزی شمال باختری مشهد واقع شده است. هوای آن سرد و سکنه اش 31 تن است. آب آن از قنات و رودخانه تأمین می شود. محصول آن غلات و چغندر و شغل اهالی زراعت و مالداری و صنایع دستی آنان قالیچه بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
به شکل گنبد، خیمه کوچک، جست و خیز کردن. [خوانش: (~.) (ص نسب.)]
به شکل گنبد،
(اسم) [قدیمی] خیمۀ کوچکی که بر یک ستون استوار شود،
(اسم) [قدیمی] نوعی جستوخیز،
(صفت و اسم) منسوب به گنبد: بشکل گنبد، گنبد، خیمه که بیک ستون بر پای باشد.