معنی گمانی بردن در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
گمانی بردن. [گ ُ ب ُ َد] (مص مرکب) در شک قرار گرفتن. گمان بردن. خیال کردن:
وگر بردباری ز حد بگذرد
دلاور گمانی بسستی برد.
فردوسی.
وگر شهریارت بود دادگر
تو بر وی بزشتی گمانی مبر.
فردوسی.
بسیاربخوردند نبردند گمانی
کز خوردن بسیار شود مردم، بیمار.
فرخی.
چه گوید و چه گمانی برد که خار درشت
چه کرد خواهد با آتش زبانه زنان.
فرخی.
به مشتریت گمانی برم به همت و طبع
که همچوهور لطیفی و همچو نور قوی.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 127).
گفتی که دعا نمی نویسی
این شیوه به من مبر گمانی.
کمال الدین اسماعیل.
- بدگمانی بردن، خیال بد کردن:
بگفتند کای شاه پیروزگر
به شمعون همی بدگمانی مبر.
شمسی (یوسف و زلیخا).
(مصدر) گمان بردن ظن بردن: چنین گفت کای باب پیروزه گر تو بر من بسستی گمانی مبر.