معنی گلوگاه در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

گلوگاه. [گ ُ / گ َ] (اِ مرکب) محل گلو و حلقوم. (ناظم الاطباء). حنجره. (ملخص اللغات):
حلق بگرفتش ماننده ٔ نَسناسی
برنهادش به گلوگاه چنان داسی.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 205).
زبان و گلوگاه و یک نیمه تن
فرودوخت با گردن کرگدن.
اسدی.
داشت لقمان یکی کریچه ٔ تنگ
چون گلوگاه نای و سینه ٔ چنگ.
سنائی.
ساقی آن عنبرین کمند امروز
در گلوگاه ساغر افشانده ست.
خاقانی.
زبان بند کن تا سر آری بسر
زبان خشک به تا گلوگاه تر.
نظامی.
|| بغاز. مضیق. || آن جزء از ساق گیاه که بریشه پیوسته است. (یادداشت مؤلف).

گلوگاه. [گ َ] (اِخ) ده کوچکی است از دهستان سرویزن بخش ساردوئیه ٔ شهرستان جیرفت واقع در 7000گزی جنوب خاوری ساردوئیه، سر راه مالرو جیرفت به ساردوئیه. دارای 30 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).

گلوگاه. [گ َ] (اِخ) ده کوچکی است از دهستان طارم بخش سعادت آباد شهرستان بندرعباس واقع در 60000گزی جنوب باختری حاجی آباد و 5000گزی جنوب راه مالرو طارم به فورک. دارای 30 تن سکنه است. مزرعه ٔ سرای جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).

گلوگاه. [گ َ] (اِخ) ده کوچکی است از دهستان حاجی آباد ایزدخواست بخش داراب شهرستان فسا واقع در 47000گزی جنوب راه داراب به دردشت و ایزدخواست. دارای 11 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).

گلوگاه. [گ َ] (اِخ) قصبه ای است از دهستان پنج هزار بخش بهشهر شهرستان ساری واقع در27000گزی خاور بهشهر بین راه آهن و راه شوسه ٔ. هوای آن معتدل و دارای 5350 تن سکنه است. آب آن از چشمه ورودخانه ٔ محلی و محصول آن برنج، غلات، پنبه، مرکبات، صیفی، توتون و سیگار است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان کرباس بافی است. دارای دفتر پست و تلگراف در راه آهن است. دبستان و نگهبانی، پزشک بهداری و در حدود 30 باب دکان نیز دارد. ایستگاه راه آهن در شمال آبادی بین ایستگاه تیرتاش و بندر گز به نام گلوگاه واقع است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).

گلوگاه. [گ َ] (اِخ) دهی است از بخش بندپی شهرستان بابل واقع در 38000گزی جنوب بابل. هوای آن معتدل و دارای 210 تن سکنه است. آب آن از سجادرود و محصول آن برنج، مختصر چای و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. دبستان دارد و در تابستان سکنه به ییلاق شیخ موسی میروند. از طرف مالکین محل، بنائی برای بهداری احداث شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).

فرهنگ معین

حنجره، گذرگاهی که بتوان از آن وارد جایی شد. [خوانش: (گَ) (اِمر.)]

فرهنگ عمید

مجرای خوراک در حلق، بلعوم، حلقوم،

حل جدول

فیلمی با بازی کامران تفتی

مترادف و متضاد زبان فارسی

حلق، گلو، گردنه، مدخل

فرهنگ فارسی هوشیار

حنجره، محل گلو حلقوم

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری