معنی گشا در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

گشا. [گ ُ] (نف) گشاینده. همیشه به صورت ترکیب آید: بخت گشا. بندگشا. بند و گشا. پاگشا. جهان گشا. چهره گشا. دل گشا. راه گشا. رگ گشا (فصاد). روزه گشا. روگشا. عالم گشا. عقده گشا. کارگشا. کشورگشا. گره گشا. گیتی گشا. مشکل گشا. نافه گشا. ولایت گشا:
دم از کار کشورگشایی زنم.
نظامی.
تیغ مبارزان نکند دردیار خصم
چندان اثر که همت کشورگشای تو.
سعدی.
ولایت گشایان گردن فراز
نشستند و بردند شه را نماز.
نظامی.
رجوع به هر یک از این مدخلها در ردیف خود شود.

فرهنگ عمید

گشادن
گشاینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): مشکل‌گشا، کارگشا، کشورگشا،

فرهنگ فارسی هوشیار

گشاینده، مانند: عقده گشا، عالم گشا و.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر