معنی گزک در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

گزک. [گ َ زَ] (اِخ) دهی است از بخش راین شهرستان بم، واقع در 8هزارگزی شمال باختری راین و ده هزارگزی باختر راه فرعی راین به نی بید. هوای آن سرد و دارای 300 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و لبنیات و تریاک و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن فرعی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).

گزک. [گ َ زَ] (اِخ) ده کوچکی است از بخش بزمان شهرستان ایرانشهر. واقع در 6000گزی باختر بزمان و5000گزی باختری راه مالرو بزمان به ایرانشهر و دارای 45 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج).

گزک. [گ َ زَ] (اِخ) ده کوچکی است از دهستان سنگان بخش میرجاوه ٔ شهرستان زاهدان، واقع در 46000گزی جنوب باختری میرجاوه و کنار راه فرعی میرجاوه به خاش. دارای 45 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).

گزک. [گ َ زَ] (اِ) جا یا حالتی که از آن جا بتوان به شأن و عقیده یا عمل کسی حمله کرد یا مقصود خود را بعمل آورد. آن جای که خصم را توان مغلوب ساخت. نقطه ٔضعف: گزکی پیدا کردن و به دست آوردن. گزک به دست کسی افتادن. گزکش را به دست آوردن. (یادداشت مؤلف).

گزک. [گ َ زَ] (اِ) هرچیز که بدان تغییر ذائقه کنند. (برهان). مزه که شرابخواران برای تغییر ذائقه خورند چون کباب و پسته و بادام و سیب و انار و مانند آن. (آنندراج):
عشق تو خمیرمایه ٔ سستی ماست
نوباوه ٔ دردت گزک مستی ماست.
میر عبدالباقی تبریزی.
ساقیا می اگرم خواهی داد
گزکش لعل لب میگون است.
؟ (از آنندراج).
|| سرمازده. (برهان). || نوبت. بار. دفعه. کرت. مرتبه. مخصوصاً نوبت آب در زراعت. (یادداشت مؤلف). || مرضی مشهور که به عربی تشنج خوانند. (رشیدی). کزاز. (بحر الجواهر). || گزیدگی. (رشیدی).

گزک. [گ ُ زُ] (مغولی، اِ) سرمه و به این معنی لغت مغولی است. (آنندراج).

گزک. [گ ِ زِ] (اِ) سیر و تماشا. (آنندراج).

گزک. [گ ِ زَ] (اِخ) ده کوچکی است از دهستان کاکی بخش خورموج شهرستان بوشهر، واقع در 30000گزی جنوب خورموج و کنار راه فرعی خورموج به دیر، و دارای 48 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).

گزک. [گ ِ زَ] (اِخ) ده کوچکی است از دهستان قره باغ بخش مرکزی شهرستان شیراز، واقع در 30000گزی جنوب خاور شیراز و 3000گزی شوسه ٔ شیراز به فیروزآباد و دارای 12 تن سکنه است. این قریه را عباس آباد نیز میگویند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).

گزک. [گ ِ زَ] (اِخ) ده کوچکی است از دهستان بیضا بخش اردکان شهرستان شیراز، واقع در 66000گزی جنوب خاوراریکان و 6 هزارگزی راه فرعی بیضا به زرقان و دارای 25 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).

گزک. [گ َ زَ] (اِخ) دهی است از دهستان حرجند بخش مرکزی شهرستان کرمان، واقع در 68 هزارگزی شمال سر راه مالرو حرجند به شهداد. هوای آن سرد، دارای 128 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود و محصول آن غلات، حبوبات و تریاک و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).

فرهنگ معین

مزه، چیزی که با آن تغییر ذائقه دهند، سرما زده، موقع، فرصت مناسب، (عا.) بهانه، دستاویز، دست کسی دادن یا افتادن: بهانه یا مدرک به دست کسی افتادن یا دادن. [خوانش: (گَ زَ) (اِ.)]

نوبت، دفعه، کرت، نوبت آب در زراعت (معمولاً در 8 یا 16 روز). [خوانش: (~.) (اِ.)]

(~.) (اِ.) تشنج.

فرهنگ عمید

چیزی که شراب‌خواران با آن تغییر ذائقه می‌دهند، مزه،

فرصت و موقع مناسب برای کاری،

سرما،
تشنج،

حل جدول

موقع مناسب برای کاری

مترادف و متضاد زبان فارسی

بهانه، دستاویز، مستمسک، 2، تشنج، نوبت، فرصت، مزه

گویش مازندرانی

چوب چنگک دار، جهت آویزان کردن لباس چوب لباسی گالشی

فرصت، دست آویز، نوبت

فرهنگ فارسی هوشیار

(اسم) سرمه.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری