معنی گالیدن در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

گالیدن. [دَ] (مص) گریختن. دور شدن. کناره گرفتن. هزیمت کردن:
ای تو مک آسا بیار باز قدح را
کانت مکاکفت از این سرای بگالید.
عماره (لغت فرس ص 324).
بغیر کنج عدم نیستش گریزگهی
اگر ز تیزی تیغش بود عزیمت گال.
شمس فخری.
طبیب باشد دوگونه اندر خواب
این یکی راحت آن دگر همه تاب
راحت این نوع را که برمالند
محنت آن جنس را که برگالند.
سنائی (از جهانگیری).
هر که او اسب دواند بسوی گمراهی
کند آن اسب لگدمال بگال از لگدش.
مولوی (از جهانگیری).
|| آواز و فریاد بلند برآوردن:
سلیمان چون ز مرغ این قصه بشنید
بتندید و بجوشید و بگالید.
عطار.
|| غلطیدن. غلتیدن. رجوع به گال شود.

فرهنگ معین

(دَ) (مص ل.) گریختن، دور شدن، کناره گرفتن.

فرهنگ عمید

گریختن، فرار ‌کردن،
فریاد کشیدن،

مترادف و متضاد زبان فارسی

خروشیدن، فریادکشیدن، غلتیدن، دورشدن، گریختن

فرهنگ فارسی هوشیار

فرار کردن، دور شدن

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر