معنی کهنسال در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

فرهنگ عمید

سال‌خورده، پیر،

حل جدول

سالمند، پیر، مسن، سالدار

دیرزى

مسن

مترادف و متضاد زبان فارسی

پیر، جاافتاده، زال، سالخورده، سالمند، شیخ، فرتوت، قدیمی، کلان‌سال، مسن، معمر،
(متضاد) جوان، خردسال

فرهنگ فارسی هوشیار

پیر و سالخورده

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر