معنی کندی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

کندی. [ک ِ] (اِخ) شریح بن حارث الکندی. قاضی بود نام پدرش کندی. عادل ترین قضاه بود و معاصر رسول علیه الصلوه و السلام اما او را ندید. عمرش صدوبیست سال. قرب هفتاد سال قضا کرد و خلاف از او نیامد. (تاریخ گزیده ص 248).

کندی. [ک ِ] (اِخ) محمدبن یوسف بن یعقوب مکنی به ابوعمر از بنی کنده (283-350 هَ.ق). او مورخ و در تاریخ مصر و مردم آن و اعمال و ثغور آن اعلم ناس بود و در حدیث و انساب هم مطلع بود او در مصر متولد شد و درهمانجا هم درگذشت. او راست: «تسمیه ولاه مصر»، «اخبار قضاه مصر»، «سیره ٔ مروان بن الجعد»، و کتاب «موالی ». (از اعلام زرکلی). و رجوع به معجم المطبوعات شود.

کندی. [ک َ] (اِ) گلی باشد سفید و مایل به زردی و به درازی نیم گز شود و به غایت خوشبوی باشد و درخت و طلع آن شبیه به درخت و طلع خرما است. و این گل در بلاد عرب و گرمسیر شیراز و هندوستان بسیار است. و آن را به عربی کاذی و به هندی کیوره خوانند. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری). نام گل سفید که در هندی کیوره و به عربی کاذی خوانند و کنده نیز آمده است. (فرهنگ رشیدی). نام گلی است سفید که به هندی کیوره گویند و به عربی کاذی، درخت و طلع آن شبیه به درخت و شکوفه ٔ خرما است. و این گل در عربستان بسیار شود و در فارس نیز بسیار به هم رسد. (انجمن آرا) (آنندراج). رستنی سفید خوشبوی که درخت آن مانا به درخت خرمایی باشد و در بلاد گرمسیری عمل می آید و به تازی کاذی نامند. (ناظم الاطباء).

کندی. [ک ُ] (حامص) کند بودن. آهستگی. بطء. مقابل تندی و سرعت. (فرهنگ فارسی معین). مقابل تندی. درنگ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
ورا کندرو خواندندی به نام
به کندی زدی پیش بیداد گام.
فردوسی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
سخنها شنیدی تو پاسخ گزار
که کندی نه خوب آید از شهریار.
فردوسی.
ز من بر دل آزار و تندی مدار
به کین خواستن هیچ کندی مدار.
فردوسی.
بگفت آزادگانش را به تندی
که از جنگ آوران زشت است کندی.
(ویس و رامین).
|| کلالت. کلول (در شمشیر و جز آن). مقابل تیزی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نابرائی. (فرهنگ فارسی معین): آن شمشیر دولتی که کندی و ایستادگی نمی داند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 313).
- کندی دندان، حالتی که در دندانها پدید آید از خوردن چیزی ترش. (ناظم الاطباء).
|| خدارت و سستی. (ناظم الاطباء). ضعف. ناتوانی:
پس از پنجه نباشد تندرستی
بصر کندی پذیرد پای سستی.
نظامی.
- کندی بصر، کم شدن بینایی چشم. ضعف بینائی.
- کندی بینایی، متش. (منتهی الارب). تاریکی چشم. (ناظم الاطباء).
|| نرمی. خلاف خشونت. ضد تندی:
ز مهردل شود تیزیش کندی
نیارد کرد با معشوق تندی.
(ویس و رامین).
|| بلادت. کندفهمی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).حماقت. (ناظم الاطباء).

کندی. [ک ُ] (ص نسبی) منسوب است به کند، از قراء سمرقند. (لباب الانساب) (الانساب سمعانی).

کندی. [ک ِ] (ص نسبی) منسوب به کنده که از قبایل مشهور یمن باشد. (لباب الانساب) (الانساب سمعانی).

کندی. [] (اِخ) ابونصر. در «ابونصر» به این کلمه ارجاع شده و ظاهراً کندری صحیح است. رجوع به عمیدالملک کندری شود.

کندی. [ک ِ ن ِ] (اِخ) جان فیتز جرالد. سی و ششمین رئیس جمهور کشور ایالات متحده ٔ آمریکای شمالی (1917- 1963 م.). وی در 1946 به نمایندگی حزب دموکرات انتخاب شد و سه دوره نماینده ٔ مجلس بود. آنگاه در سال 1952 سناتور گردید و در سال 1956 نامزد معاونت ریاست جمهوری شد و در سال 1960 به ریاست جمهوری برگزیده شد و در سال 1963 به قتل رسید. او راست: چرا انگلستان به خواب رفت. سیمای شجاعان. (فرهنگ فارسی معین).

کندی.[ک ِ] (اِخ) یعقوب بن اسحاق الکندی، مکنی به ابویوسف. نخستین فیلسوف عرب و او به تمام علوم قدیم دانا بوده و فیلسوف عرب نامیده شده است و در فلسفه و منطق و حساب و هندسه و موسیقی و نجوم و طب و احکام نجوم کتب بسیار داشته. وفات او در حدود 260 هَ.ق. (873 م.) اتفاق افتاده است. او راست: اختصار قاطیغوریاس ارسطو. اختصار باری ارمیناس. تفسیر انالوطیقای اولی ارسطو. شرح انالوطیقای ثانی ارسطو. تفسیر کتاب سوفسطیقای ارسطو. اختصاری از بوطیقای ارسطو. تفسیر ثولوجیای ارسطو. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). یکی از فرزندان ملوک کنده بود که در بصره بزرگ شد سپس به بغداد انتقال یافت و به تحصیل پرداخت و در طب و فلسفه و موسیقی و هندسه و فلکیات مشهور گردید، و کتابهای فراوانی تألیف و ترجمه و شرح کرد که عدد آنها از سیصد متجاوز است. متوکل عباسی کتابهای او را ضبط کرد و سپس به وی مسترد داشت و در نزد مأمون و معتصم منزلتی عظیم داشت. او راست: «رساله فی التنجیم »، «اختیارات الایام »، «تحاویل السنین »، «الهیات ارسطو»، «رساله فی الموسیقی »، «الادویه المرکبه»، «المد و الجزر» و «ذات الشعبین ». (از اعلام زرکلی). ورجوع به یعقوب بن اسحاق بن صباح و نیز رجوع به تاریخ علوم عقلی دکتر صفا و فهرست ابن الندیم و تتمه ٔ صوان الحکمه و تاریخ الحکما ابن قفطی و الموشح و عیون الانباء و عیون الاخبار و التفهیم و ضحی الاسلام و فلسفه های بزرگ، ترجمه ٔ احمد آرام ص 61 و قاموس الاعلام ترکی شود.

کندی. [ک ِ] (اِخ) علی بن مظفربن ابراهیم کندی (640-716 هَ.ق.). وی مردی ادیب، متفنن، عارف به حدیث و قراآت بوده است و در دمشق درگذشته. او راست: «التذکره الکندیه » و همچنین او را اشعاری است. (از اعلام زرکلی ج 2 ص 700).

فرهنگ معین

حماقت، سستی، تنگدستی، فقر. [خوانش: (کُ دِ) (حامص.)]

(کُ) (اِ.) = کندا: دلیری، شجاعت.

فرهنگ عمید

[مقابلِ تندی] کند بودن،
آهستگی،
[مقابلِ تیزی] کند بودن،

مترادف و متضاد زبان فارسی

آهستگی، بطو، تانی، فترت، دلیری، شجاعت،
(متضاد) تند، تیزی

گویش مازندرانی

انبار و سیلوی چوبی

فرهنگ فارسی هوشیار

(اسم) درختچه ایست از رده تک لپه ییها که سردسته تیره ای بنام کادی ها میباشد. این گیاه خاص مناطق گرم آسیا وافریقا واسترالیاست. ساقه اش از پوست صافی پوشیده شده است. ساقه مزبور در ارتفاع تقریبا دو متری از سطح زمین به سه شاخه منشعب میشود و هر یک از شاخه ها نیز همین انشعاب سه قسمتی را دارند. برگهایش دراز و در لبه ها و بمحاذات رگبرگ میانی دارای خارهای ریزی میباشد. بمناسبت شاخ و برگهای نسبه زیبایی که دارد یکی از گیاهان زینتی محسوب میشود و آنرا در گلخانه ها در گلدانهای بزرگ میکارند و جهت تزیین سالنها بکار میبرند کاذی کوره.

فرهنگ فارسی آزاد

کَنْدِی، ابویوسف یعقوب بن اسحق مشهور به فِیْلسُوْف الْعَرَب از علماء و اطبّاء و منجمین و ریاضی دانان و فلاسفه عرب در قرن سوم هجری می باشد- تعداد کتب و رسالاتش را تا 200 شمرده اند- وفاتش را بین 252 تا 260 هجری نوشته اند،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری