معنی کناره جو در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

کناره جو. [ک َ / ک ِ رَ / رِ] (نف مرکب) کناره جوی. کناره جوینده. گوشه گیر. که دوری گزیند:
دل را به کنار جوی بردیم
وز یار کناره جوی شستیم.
خاقانی.
بامی به کنار جوی می باید بود
وز غصه کناره جوی می باید بود.
حافظ.

فرهنگ عمید

کناره‌گیر، آن‌که دوری جوید: با می‌ به کنار جوی می‌باید بود / وز غصه کناره‌جوی می‌باید بود (حافظ: ۱۱۰۹)،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر