معنی کمام در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
کمام. [ک ِ] (اِ) نوعی از کندر باشد و آن را صمغ یمنی گویند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
کمام. [ک ِ] (ع اِ) آنچه بدان دهان شتر را بندند تا نگزد. (منتهی الارب) (آنندراج، ذیل کمامه) (ناظم الاطباء). چیزی که با آن دهان شتر را بندند تا نگزد یا دهان گاو را بندند تا نخورد. (از اقرب الموارد). پوزه بند. پتفوزبند. دهن بند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || توبره ٔ اسب و مانند آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).ج، اَکِمَّه. (ناظم الاطباء). و رجوع به کمامه شود.
کمام. [ک ِ] (ع اِ) ج ِ کِم ّ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به کِم ّ شود. || ج ِ کمامه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به کمامه شود.
کمام. [ک َ] (اِخ) از دیههای دینور است و سلفی گفت از ابویعقوب یوسف بن احمدبن زکریای کمامی شنیدم که کمام آبادیی از اعمال دینور است. (از معجم البلدان).
پوز بند، توبره شمشیر کند، سالمند تنگدست، اسب کند رو، زبان کند، مردم بیچیز (اسم) نوعی از کندر صمغ یمنی.