معنی کمال الدین در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

کمال الدین. [ک َ لُدْ دی] (اِخ) حاکم ناحیه ٔ «جند» بود که به وسیله ٔ اتسز خوارزمشاه مقید و هلاک شد. (از حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 632). و رجوع به جهانگشای جوینی ج 2 ص 10 و 11 (سید...) شود.

کمال الدین. [ک َ لُدْ دی] (اِخ) عبدالرحمن الرافعی. درزمان تکوداربن هلاکوخان سرپرست موقوفات تمامی متصرفات و ممالک وی بود. (از حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 119).

کمال الدین. [ک َ لُدْ دی] (اِخ) حسین بن علی بیهقی سبزواری واعظ کاشفی. رجوع به حسین کاشفی و کاشفی و حسین واعظ شود.

کمال الدین. [ک َ لُدْ دی] (اِخ) حسین بن قوام الدین نظام الملک خوافی وزیر سلطان حسین بایقرا. وی به جودت طبع وحدت ذهن و فصاحت بیان معروف و در زمان وزارت پدر ازمقربان درگاه بود، ولی سرانجام پدر و پسر، هر دو مورد خشم سلطان واقع و محبوس و مقتول شدند. (از حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 195 و 219). جوانی خوش طبع و فارغ از طلب منصب وزارت و در انشاء و خط و موسیقی استاد است و نقشها و تصنیفهای او معروف است این مطلع ازاوست:
گرچه در جنت نسیم خلد و آب کوثر است
خانه ٔ خمار را آب و هوای دیگر است.
(از مجالس النفایس ص 280).

کمال الدین. [ک َ لُدْ دی] (اِخ) حسین ابیوردی. رجوع به حسین ابیوردی شود.

کمال الدین. [ک َ لُدْ دی] (اِخ) حسین تقوی. رجوع به حسین تقوی شود.

کمال الدین. [ک َ لُدْ دی] (اِخ) حسین رشیدی از وزرای شاه شجاع پسر امیر مبارزالدین محمد. (حبیب السیر چ خیام، ج 3 ص 295). شاه شجاع پس از کشتن خواجه قوام محمد صاحب عیار در سال 764وزارت به امیرکمال الدین حسین رشیدی سپرد. وی نواده ٔ خواجه رشیدالدین فضل اﷲ وزیر است. (تاریخ عصر حافظ، تألیف غنی، متن و حاشیه ٔ ص 204). و رجوع به همین مأخذ ص 205، 217، 218، 290 و دستورالوزراء ص 248 شود.

کمال الدین. [ک َ لُدْ دی] (اِخ) زیاد اصفهانی. از شاعرانی است که اشعار او درعراق معروف و مورد توجه بوده است. از اشعار اوست:
این عرصه که گفت خوش جهانی است ؟
خاکش بر سر که خاکدانی است
عاقل به خدا اگرگزیند
گردی که فراز آن دخانی است
این هفت رواق برکشیده
بر درگه قدرت آستانی است
این خط سیه سپید ایام
محنت کده ٔ غم آشیانی است...
(از لباب الالباب ج 1 ص 274).

کمال الدین. [ک َ لُدْ دی] (اِخ) شاه حسین اصفهانی. رجوع به حسین اصفهانی و شاه حسین اصفهانی شود.

کمال الدین. [ک َ لُدْ دی] (اِخ) عبدالحمیدبن مولانا قطب الدین قرومی. از وزرای شاهرخ میرزا پسر امیرتیمور گورکانی بود که در زمان امیرتیمور نیز مدتی منصب صدارت داشت و در عهد شاهرخ میرزا نیز با شرکت مولانا جلال الدین بن لطف اﷲ، عهده دار این سمت بود. (از حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 639 و 640).

کمال الدین. [ک َ لُدْ دی] (اِخ) عبدالرزاق بن احمدبن محمد مکنی به ابن صابونی و ابن فوطی. رجوع به ابن صابونی و ابن فوطی شود.

کمال الدین. [ک َ لُدْ دی] (اِخ) حسین بن خواجه جلال الدین قنبر گیرنگی (متوفی به سال 899 هَ. ق.) از اکابر ابیورد و عهده دار صدارت سلطان حسین بایقرا بود و با وجود پاکی و نیکنامی بر اثر سعایت بدخواهان معزول شد. (ازحبیب السیر چ خیام ج 4 ص 322).

کمال الدین. [ک َ لُدْ دی] (اِخ) عبدالرزاق بن جلال الدین اسحاق سمرقندی مؤلف تاریخ مفید مطلعالسعدین است که در دو جلد به رشته ٔ تحریر کشیده است. این تاریخ از سوانح زمان سلطان ابوسعید آخرین پادشاه ایلخانان مغول آغاز گردیده به خاتمت پادشاهی سلطان ابوسعید تیموری ختم می گردد. مطلعالسعدین تاریخی است ساده وروان و پرمغز و دارای اطلاعات بسیار نفیس تاریخی که بعدها مایه ٔ دست بسیاری از تاریخ نگاران شده است. (ازسبک شناسی ج 3 ص 207) و رجوع عبدالرزاق سمرقندی شود.

کمال الدین. [ک َ لُدْ دی] (اِخ) عبدالواسع النظامی پسر جمال الدین مطهر باخرزی، در فن انشاء و تحریر مکاتیب و مناشیر مهارت کامل داشت و در اوایل جلوس سلطان حسین بایقرا همت بر تألیف وقایع و حالات او گماشت امابه سبب تشبیهات و استعارات مبالغه آمیز، سلطان حسین نپسندید و تألیف آن را به عهده ٔ دیگری واگذار کرد مصاحب خواجه نظام الملک و فرزندان او بود و بنام ایشان ترسلات تألیف کرده و در دیباچه ٔ بعضی از آنها، ایشان را مدح کرده است (از حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 339).

کمال الدین. [ک َ لُدْ دی] (اِخ) عطأاﷲ الحسینی از جمله ٔ اکابر و اشراف هرات بود که برای تقدیم پیشکش و ساوری مردم هرات به خیمه ٔ محمدخان شیبانی رسید. (از حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 377 و 378).

کمال الدین. [ک َ لُدْ دی] (اِخ) علی بن سلیمان بحرانی از معاصران خواجه نصیر طوسی و در حکمت و علوم عقلی و نقلی متبحر بود. وی استاد ابن میثم بحرانی شارح نهج البلاغه و از مشایخ اجازه ٔ وی بوده است او راست: الاشارات در علم کلام که شاگردش ابن میثم شرح کرده است، شرح قصیده ٔ ابن سینا در نفس، مفتاح الخیر فی شرح رسالهالطیر ابن سینا. (از ریحانه الادب ج 2 ص 384)

کمال الدین. [ک َ لُدْ دی] (اِخ) علی بن مبارک. ازمشاهیر ادبای عرب و از شعرای بزرگ دولت ناصریه ٔ شام و مدتی خطیب بیت المقدس بود و چون پدرش نابینا بود به ابن الاعمی شهرت یافت. (از ریحانه الادب ج 3 ص 384).

کمال الدین. [ک َ لُدْ دی] (اِخ) علی بن محمدبن الحسن بن یوسف بن یحیی مکنی به ابن النبیه از ادیبان و شاعران مشهور مصری است. بنی ایوب را مدح گفت و به ملک اشرف موسی انتساب یافت و کتابت دیوان انشای او را بر عهده گرفت. وی در نصیبین اقامت گزید و در همانجا به سال 619 درگذشت. (از فوات الوفیات ج 2 ص 71).

کمال الدین. [ک َ لُدْ دی] (اِخ) علی سمیرمی. وزیر محمودبن محمدبن ملکشاه بود و به خنجر یکی از فدائیان اسماعیلی کشته شد. (از حبیب السیر چ تهران ص 382 و 383). و رجوع به دستورالوزراء ص 206 و سلجوقنامه ٔ ظهیرالدین نیشابوری ص 54 و 75 شود.

کمال الدین. [ک َلُدْ دی] (اِخ) محمدبن علی خازن از وزرای دولت سلجوقی است. (تجارب السلف ص 282). از وزرای مسعودبن محمدبن ملکشاه و مردی کاردان و با درایت بود و چون ابواب منافع امرا و ارکان دولت را مسدود گردانید کمر عداوت با وی را بر میان بستند و سرانجام به اصرار و درخواست یکی از امرا - اتابک قراسنقر - به حکم مسعود کشته شد. (از تاریخ حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 524 و 525).

کمال الدین. [ک َ لُدْ دی] (اِخ) حسین بن شهاب الدین، متخلص به فنائی. رجوع به حسین فنائی و حسین طبسی و حسین گازرگاهی شود.

کمال الدین. [ک َ لُدْ دی] (اِخ) حسین بن حسن خوارزمی شارح مثنوی مولوی. رجوع به حسین خوارزمی شود.

کمال الدین. [ک َ لُدْدی] (اِخ) رجوع به اجل کمال الدین (سید...) شود.

کمال الدین. [ک َ لُدْ دی] (اِخ) ابوحفص عمربن احمدبن هبهاﷲ حلبی (586- 660) فقیه و محدث. و رجوع به ابن العدیم و عمربن احمدبن هبهاﷲ شود.

کمال الدین. [ک َ لُدْ دی] (اِخ) رجوع به دمیری شود.

کمال الدین. [ک َ لُدْ دی] (اِخ) ابن الزملکانی، محمدبن علی انصاری سماکی ملقب به جمال الاسلام از مشاهیر ادبا و فقهای شافعیه بود و در بیست و پنج سالگی به فتوی دادن آغاز کرد و امور خزانه و بیت المال ملوک شام بدو مفوض بود و مدتی قاضی القضات حلب گردید و سپس به قضای شام منصوب شد. اشعار و منشآت و رسائل بسیاری بدو منسوب است. وی به سال 727 در بلبیس درگذشت. (از ریحانه الادب ج 3 ص 387 و 386). و رجوع به فوات الوفیات ج 2 ص 250 شود.

کمال الدین. [ک َ لُدْ دی] (اِخ) ابوالبرکات عبدالرحمن بن محمدبن ابی الوفا معروف به ابن انباری نحوی. رجوع به انباری شود.

کمال الدین. [ک َ لُدْ دی] (اِخ) ابوالحسن علی بن عیسی بن فرج بن صالح ربعی شیرازی. رجوع به ابوالحسن علی... و ابوالحسن فارسی شود.

کمال الدین. [ک َ لُدْ دی] (اِخ) ابوالعطاء محمودبن علی بن محمود کرمانی، متخلص به خواجو. رجوع به خواجوی کرمانی شود.

کمال الدین. [ک َ لُدْ دی] (اِخ) ابوالغنایم عبدالرزاق بن ابی الفضایل جمال الدین کاشانی. از عرفای بزرگ عهد سلطان ابوسعید بهادرخان و از معاصران علاءالدوله ٔ سمنانی بود که این دو عارف بزرگ در بعضی مباحث عرفانی با یکدیگر مباحثه و مکاتبه کرده اند. او را سه کتاب عرفانی معتبر است که هر سه به عربی نوشته شده است و عبارتند از: 1- شرح فصوص الحکم ابن العربی، 2- شرح منازل السائرین خواجه عبداﷲ انصاری، 3- اصطلاحات الصوفیه، که کتاب نفیسی است در شرح اصطلاحات معمول بین عرفا و متصوفه. (از تاریخ مغول ص 509).

کمال الدین. [ک َ لُدْ دی] (اِخ) ابوالفتح بنداربن ابونصر خاطری رازی. رجوع به بندار شود.

کمال الدین. [ک َ لُدْ دی] (اِخ) ابوالوفاء شیرازی. رجوع به ابوالوفاء کمال الدین و تاریخ عصر حافظ تألیف غنی ص 349 شود.

کمال الدین. [ک َ لُدْ دی] (اِخ) ابوشجاع زنجانی. رجوع به ابوشجاع کمال الدین زنجانی شود.

کمال الدین. [ک َ لُدْ دی] (اِخ) حسین، در خراسان کسب علم کرد و به عراق رفت و مورد اعزاز و اکرام سلطان یعقوب واقع شد. او راست شرحی بر منازل السائرین خواجه عبداﷲ انصاری و رساله هایی دیگر. این مطلع از اوست:
از این باغ جهان آرا چه سان آرم قدم بیرون
که باشد روضه ٔ خلدبرین باغ ارم بیرون.
(از مجالس النفایس ص 95 و 270).

کمال الدین. [ک َ لُدْ دی] (اِخ) ابوعمر الابهری وزیر طغرل بن ارسلان. (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 532).و رجوع به ابوعمر ابهری و دستور الوزرا ص 219 شود.

کمال الدین. [ک َ لُدْ دی] (اِخ) احمدبن عمربن احمد... رجوع به احمدبن عمربن احمد شود.

کمال الدین. [ک َ لُدْ دی] (اِخ) احمدبن عمربن شیبانی... رجوع به احمدبن عمر شیبانی شود.

کمال الدین. [ک َ لُدْ دی] (اِخ) احمدبن عیسی العسقلانی معروف به ابن القلیوبی. و رجوع به ابن القلیوبی شود.

کمال الدین. [ک َ لُدْ دی] (اِخ) پیغو ملک... رجوع به پیغو شود.

کمال الدین. [ک َ لُدْ دی] (اِخ) ثابت بن محمد القمی. از وزرای مسعودبن محمدبن ملکشاه بود و پس از مدتی وزارت معزول و کمال الدین محمد خازن به جای وی منصوب گردید. (از حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 524).

کمال الدین. [ک َ لُدْ دی] (اِخ) جعفربن ثعلب بن جعفر الادفوی مکنی به ابوالفضل (685- 748 هَ. ق.). رجوع به جعفربن ثعلب... شود.

کمال الدین. [ک َ لُدْ دی] (اِخ) حبیش بن ابراهیم بن محمدالتفلیسی. رجوع به حبیش تفلیسی شود.

کمال الدین. [ک َ لُدْ دی] (اِخ) محمدبن همام الدین عبدالواحد... و رجوع به ابن همام شود.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری