معنی کلنگ در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

کلنگ. [ک ُ ل َ / ل ُ] (اِ) دست افزاری باشد که چاه جویان و گل کاران بدان زمین و دیوار کنند. (برهان). بمعنی افزاری است برای کندن زمین که از آهن می سازند و دسته از چوب می دارد و به این معنی کلند نیزآمده. (آنندراج). کلند و دست افزاری که بدان زمین و دیوار کنند. (ناظم الاطباء). مِعوَل. آهنی نوک تیز بادسته ٔ چوبین که بدان زمین و دیوار کنند. کلند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): پس الیاس گفت اگر روزی که شما باز نشینید، این آبهای شما خشک شده باشد شما چه خواهید کردن ؟ گفتند کلنگ و تیشه را کار فرماییم. آن شب همه بخفتند بامداد که بازنشستند همه راآب به چشم فرود آمده بود و چشمه ها خشک شده... آن پیمبر ایشان را گفت کلنگ و تیشه را کار فرمایید. (اسکندرنامه ٔ نسخه ٔ نفیسی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
کلنگی می زند چون شیر جنگی
کلنگی نه که او باشد کلنگی
نظامی (خسرو و شیرین چ وحید ص 254).
- خانه ٔ کلنگی، در تداول عامه، خانه ای که ساختمان آن بحساب نیاید و به بهای زمین خرید و فروش شود.

کلنگ. [ک ُ ل َ] (اِ) پرنده ای است کبودرنگ و درازگردن بزرگتر از لک لک که او را شکار کنند و خورند و پرهای زیر دم او را بر سر زنند. (برهان). مرغی است بلندپرواز مانند غاز و غالباً بر لب آبها نشینند و بر هوا یک دسته ٔ آن به ترتیب و قطار و نظام پرواز کند. (آنندراج). کلنگ پرنده ٔ کبودرنگ و بزرگتر از لک لک و مأکول. (از ناظم الاطباء). در پهلوی، کلنگ و در کردی، کولینک. (از حاشیه ٔ برهان چ معین). پرنده ای است عظیم الجثه از راسته ٔ درازپایان که جزو پرندگان مهاجر محسوب است. این پرنده دارای منقاری قوی و نوک تیز و بالهای وسیع است و بالای سرش برهنه و بدون پر می باشد. در حدود 12 گونه از این پرنده شناخته شده که در سراسر گیتی منتشرند. کلنگ در نقاط مردابی و معتدل می زید و در موقع مهاجرت دسته هایی بشکل V می سازد و معمولاً در موقع سرما به طرف جنوب مهاجرت می کنند. پرهای برخی از کلنگ ها خاکستری و بعضی تیره تر و برخی در ناحیه ٔ گردن خاکستری مخلوط با قهوه ای است. بعضی در قسمت بالها دارای پرهای سیاه رنگ هستند در حالی که منقار و پرهای گونه ای از آنها کاملاً سفید است. بلندی این پرنده به یک متر و گاهی به یک متر و نیم می رسد. غرنوق. غرنیق. غرانق. کرکی. قلنگ. قرنگ. قلنگه. غار قلنگ. توضیح اینکه دربرخی مآخذ غم خورک (حواصیل) را که نام علمیش هرون می باشد و به ترکی «درنا» گفته می شود کلنگ ذکر کرده اند و بهمین علت در مآخذ مختلف در تعریف های مربوط به غم خورک (درنا) و کلنگ تفاوت وجود دارد. (از فرهنگ فارسی معین). رَهو. خبرجل. غرنوق. غرنیق. غرنوق. (منتهی الارب). کرکی. (نصاب الصبیان):
کلنگ اند شاهان و من چون عقاب
و یا خاک و من همچو دریای آب.
فردوسی.
چو بگذشت از تیره شب یک زمان
خروش کلنگ آمد از آسمان.
فردوسی.
کنون ز آسمان خاست بانگ کلنگ
دل ما چرا کردی از آب تنگ.
فردوسی.
دشمن تو ز تو چنان ترسد
که ز باز شکاردوست کلنگ.
فرخی.
به باد حمله بهم برزنی مصاف عدو
چنانکه باز بهم برزند صفوف کلنگ.
فرخی.
تا گریزنده بود سال و مه از شیر گوزن
تاجدائی طلبد روز و شب از باز، کلنگ...
فرخی.
بط و کلنگ و مردارخوار و بوتیمار و هر مرغی سطبر و او راست ماکیان وگنجشک و دراج. (التفهیم ص 378).
شکار باز خرچال و کلنگ است
شکار باشه ونج است و کبوتر.
عنصری.
وقت سحرگه کلنگ تعبیه ای ساخته ست
وز لب دریای هند تا خزران تاخته ست.
منوچهری.
شبگیر کلنگ را خروشان بینی
در دست عبیر و نافه ٔ مشک به چنگ.
منوچهری.
چون نهنگان اندرآب و چون پلنگان در جبال
چون کلنگان در هوا و همچو طاوسان به کوی.
منوچهری.
جغد که با باز و با کلنگ بکوشد
بشکندش پر و مرز گردد لت لت.
عسجدی.
دگر دید مرغی به تن خوب رنگ
بزرگیش هم بر نهاد کلنگ.
اسدی.
اندر هوا قطار خروشان کلنگ بین
چون بر طریق تنگ یکی گشن کاروان.
قطران.
چون بیاشفت بر کلنگ در ابر
گم شود راه بر پرنده کلنگ.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 238).
از بی گنهان بدل مکش کینه
همچون ز کلنگ بی گنه طغرل.
ناصرخسرو.
چرا به بانگ و خروش و فغان بی معنی
کلنگ نیست سبکسار و ما سبکساریم.
ناصرخسرو.
عامیان صف کشند همچو کلنگ
لیک ز ایشان چو باز ناید جنگ.
سنایی.
شبگیر زند نعره کلنگ از دل مشتاق
وز نعره زدن طعنه زند نعره زنان را.
سنایی (دیوان چ مدرس رضوی ص 189).
چون کبوتر نشوم بهره ٔ کس بهر شکم
گردن افراشته زانم ز همالان چو کلنگ.
سنائی.
بدخواه تست مردم و چون مردم از قیاس
از پیل تا به پشه و از صعوه تاکلنگ.
سوزنی.
از تربیت نمودن تو مهتر کریم
روباه شیر گردد و صعوه شود کلنگ.
سوزنی.
نمرود برگذشت به پرواز کرکسان
ز آنجا که پیش از آن نپرد کرکس و کلنگ.
سوزنی.
- کلنگ دل، ترسنده. اشتردل. بزدل. مرغ دل. گاودل. گاوزهره. آهو دل. کبک زهره. (امثال و حکم چ 2 ص 1231):
شهان کلنگ دلانند و شاه بازدل است
به جنگ باز نیاید به هیچگونه کلنگ.
فرخی.
- امثال:
خولی به کفم به که کلنگی به هوا، نظیر: سرکه ٔ نقد به از حلوای نسیه. (امثال و حکم چ 2 ص 1201). و رجوع به مثل قبل شود.
|| خروس بزرگ را نیز گفته اند. (برهان) (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کلنگی شود.

فرهنگ معین

آلت آهنی نوک تیز که از آن برای کندن جاهای سفت زمین استفاده می کنند، دُرنا. [خوانش: (کُ لَ) (اِ.)]

فرهنگ عمید

وسیلۀ آهنی نوک‌تیز با دستۀ چوبی برای کندن زمین،

درنا

حل جدول

میتین

فرهنگ فارسی هوشیار

دست افزاری باشد که چاه جویان و گل کاران بدان زمین و دیوار را بکنند

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر