معنی کلاهداری در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
کلاهداری. [ک ُ] (حامص مرکب) داشتن کلاه بر سر. (فرهنگ فارسی معین). عمل کلاهدار. و رجوع به ماده ٔ قبل شود. || کنایه از پادشاهی و سلطنت. (از برهان) (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء) (از آنندراج):
نه هرکه طرف کله کج نهاد و تند نشست
کلاهداری و آئین سروری داند.
حافظ.
حباب را چو فتد باد نخوت اندر سر
کلاهداریش اندر سر شراب رود.
حافظ (دیوان چ غنی ص 150)
و رجوع به کلاه و دیگر ترکیبات آن شود.
(~.) (حامص.) پادشاهی، سلطنت.
داشتن کلاه بر سر، پادشاهی سلطنت: (نه هر که طرف کله کج نهاد و تند نشست کلاهداری و آیین سروری دارند) . (حافظ)