معنی کلافه کردن در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

کلافه کردن. [ک َ ف َ / ف ِ ک َ دَ] (مص مرکب) گرد آوردن. (آنندراج):
شور خیال صرصر قهرت کلافه کرد
دستار را به فرق جهان پهلوان برق.
اشرف (از آنندراج).
تا می توان به رشته ٔ طول امل مپیچ
نکبت کلافه کردن مرد است عیب و عار.
اشرف (از آنندراج).
|| مانند کلافه سردرگم کردن. گیج کردن: از بس حرف زد مرا کلافه کرد. (فرهنگ فارسی معین). || سخت ناراحت کردن: گرما کلافه اش کرده بود. (فرهنگ فارسی معین). || مغلوب کردن (در کشتی). (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کلافه شود.

فرهنگ فارسی هوشیار

(مصدر) مانند کلافه سر در گم کردن گیج کردن: (از بس حرف زد مرا کلافه کرد)، سخت ناراحت کردن: (گرما کلافه اش کرده بود) .

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر