معنی کلاب در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

کلاب. [ک ِ] (ع اِ) ج ِ کَلب، یعنی سگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ترجمان القرآن) (غیاث). و فی المثل، الکلاب اوالکراب علی البقر؛ یعنی بگذار سگ را بر گاودشتی. مراد آن است که هرکس را بکار خودش رها کن. (منتهی الارب):
همچو گرگان ربودنت پیشه ست
نسبتی داری از کلاب و ذئاب.
ناصرخسرو.
تا ناصبیان راه خلاف تو گرفتند
هستند دوان همچو کلاب از پی هرفس.
ناصرخسرو.
چون نبینی که می بدرندت
طمع و حرص و خوی بد چو کلاب.
ناصرخسرو.
اگر به دست خسانم چه شد، نه شیران را
پس از گرفتن، همخانه با کلاب کنند؟
مسعودسعد.
نازنده همچویوز و شکم بنده همچو خرس
درنده همچو گرگ و رباینده چون کلاب.
مسعودسعد (دیوان چ رشید یاسمی ص 41).
شایسته ٔ گلاب نباشد سر کلاب.
ادیب صابر.
آهوی صحرای گردون راچه بیم است از کلاب
یوسف مصرسعادت را چه باک است از ذئاب.
سلمان ساوجی.

کلاب. [ک ِ] (اِخ) ابن حمزه ٔ عقیلی لغوی حرانی نحوی، مکنی به ابوالهیذام. شاعر و از بزرگان علماء نحو و او را تألیفاتی است. و رجوع به ابوالهیذام کلاب در همین لغت نامه شود.

کلاب. [ک ِ] (اِخ) ابن مره، و آن جد ششم قریش است که از آن یک قبیله بنام زهره منشعب می شود. (از صبح الاعشی ج 1 ص 355). وی جد ششم حضرت رسول (ص) است بدین ترتیب: محمدبن عبداﷲبن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف بن قصی بن کلاب بن مرهبن کعب... (از تاریخ سیستان و مجمل التواریخ والقصص). و رجوع به تاریخ گزیده و فهرست آن و اعلام زرکلی والانساب سمعانی شود:
خدایگانا آن رانده ای ز تیغ به هند
که آن نراند کلاب و عدی به تیم تمیم.
مسعودسعد.

کلاب. [ک ِ] (اِخ) ابن کرب. پدر عبدالکلال که بعد از تبعالاوسط از ملوک حمیر هفتاد و چهار سال در یمن حکمرانی کرد. پس از وی تبع الاصغر صاحب افسر شد. (از حبیب السیر).

کلاب. [ک ِ] (اِخ) ابن صعصعه. از حمقاء و نادانان عرب بود. روزی که با برادرانش برای خرید اسب رفته بودند، گوسفندی خرید و طنابی بگردنش بست و همراه خود میکشید برادرانش به او گفتند این چیست ؟گفت: اسب است که آن را خریده ام. به او گفتند اسب نیست که آن را خریده ای. مگرشاخهایش را نمی بینی بخانه رفت و شاخهای اورا برید. (از عیون الاخبار ج 2 ص 451).

کلاب. [ک ِ] (ع اِ) کلاب نرد؛ مهره های آن. (یادداشت بخط مؤلف): و یجلب من کشمیر...فیها اوان و اقداح و تماثیل الشطرنج و کلاب النرد. (الجماهر بیرونی یادداشت ایضاً). رسم در پیاده های شطرنج این است که شش گوش تراشیده باشد و در کلاب نرد گردتراشیده است. (از الجماهر بیرونی یادداشت ایضاً).

کلاب. [ک ِ] (اِخ) ابن ربیعه، قبیله ای است از هوازن. (منتهی الارب). کلاب بن ربیعهبن عامربن صعصعه. از قیس عیلان از قبیله ٔ عدنان، جدی جاهلی است. اولاد او نزدیک مدینه منزل داشتند و جمعی از آنان به شام رفتند و در جزیره ٔ فراتیه مقامی یافتند و برحلب و نواحی آن و بر بسیاری از شهرهای شام فرمانروا شدند، و نخستین ازآنان که بپادشاهی رسید کعب بن مرداس بود. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 814). و رجوع به البیان والتبیین ج 3 شود.

کلاب. [ک ُ] (اِخ) یوم کلاب، اصل کلاب نام آبی است در اطراف جبله ٔوشمام و در آن دو واقعه روی داده که بنامهای «الکلاب الاول » و «الکلاب الثانی » خوانده میشوند. (از مجمع الامثال میدانی). و رجوع به عیون الاخبار ج 1 ص 173 شود.

کلاب. [ک ُ] (اِخ) دهی از دهستان کمپایر بخش حومه ٔ شهرستان بجنورد است.این ده کوهستانی و معتدل است و 544 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات، بن شن و شغل اهالی زراعت و مالداری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

کلاب. [ک َ] (اِخ) دهی از دهستان طیبی سرحدی بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان است.آب آن از چشمه تأمین می شود. محصول آن غلات، پشم، لبنیات و شغل اهالی زراعت و حشم داری و صنایع دستی قالی و قالیچه بافی است. (از فرهنگ جغرافیای ایران ج 6).

کلاب. [ک ُل ْ لا] (ع اِ) مهماز و آن میخ پاشنه ٔ رائض باشد که برتهیگاه ستور می زند وقت راندن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آن آهن که رایض فراپهلوی اسب زند تا برود. (مهذب الاسماء). || اره. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ج، کلالیب. (منتهی الارب) (آنندراج) (مهذب الاسماء). || آهنی سرکج که بدان گوشت را از تنور برآرند. (ناظم الاطباء). || چنگال باز. (ناظم الاطباء). || خار درخت. (ناظم الاطباء). || آلتی است که پیل را بدان رانند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).

کلاب. [ک َل ْ لا] (ع ص) سگ بان. (دهار) (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سگ دار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || (اِ) چنگال آهنین که مسافر توشه دان از وی درآویزد بر پالان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).

کلاب. [ک َ] (ع اِمص) عقل رفتگی از دیوانگی. (منتهی الارب) (آنندراج).

فرهنگ عمید

کَلْب

گویش مازندرانی

نام مرتعی در پرتاس لفور سوادکوه

برگ، گیاهی است با برگ پهن و ساقه ی کوتاه که در کوهپایه می...

فرهنگ فارسی هوشیار

سگدیوی هاری (تک: کلب) سگان سگبان سگباز انگلیسی باشگاه، گزر (اسم) جمع کلب سگان.

فرهنگ فارسی آزاد

کِلاب، سگها (مفرد:کَلْب)، ایضاً حیوانات درنده- درندگان- اشخاص پست و خسیس و بدخوی،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری