معنی کشت ورز در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

کشت ورز. [ک ِ وَ] (نف مرکب) برزگر. کشتکار. زارع. برزیگر. کشاورز:
نکردیم بر کشت ورزت زیان
دژم روی گشتی چو شیر ژیان.
فردوسی.
یکی پیشه کار و دگر کشت ورز
یکی آنکه پیمود فرسنگ مرز.
فردوسی.
دهقان فلک در آن کشت ورزی. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 10).
|| (اِ مرکب) کشت و زرع:
زمردم بپرداخت این بوم و مرز
هم از چارپای و هم از کشت ورز.
اسدی.
همه سنگ و خارست آن بوم و مرز
تهی یکسر از میوه و کشت ورز.
اسدی (گرشاسب نامه ص 189).
ز گاوی که کردی همه کشت ورز
بدان دشت و صحرا روان گرد مرز.
اسدی.
کشت ورزت کرد باید با زمین
جنگ ناید با زمینت بر عتاب.
ناصرخسرو.
|| محل کشت یا کشت. محل زراعت. زراعتگاه. محقل. کشتزار:
خداوند این کشت ورز و گله
بمن شاه چین کرد این ده یله.
اسدی.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر