معنی کرکری در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

کرکری. [ک َ ک َ / ک ُ ک ُ] (اِ) استخوان نرمی را گویند که آن را توان خاییدن، مانند استخوان سرشانه و غیره که به عربی غضروف خوانند. (برهان) (آنندراج). کرکرک. کرکرانک. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کرکرانک و غضروف شود.

کرکری. [ک ُ ک ُ] (اِ) جواب نامساعد و سربالا. رجوع به کرکری خواندن شود.

کرکری. [ک َ ک َ] (اِ) زالزالک. (یادداشت مؤلف). در تداول مردم قزوین، کری. رجوع به زالزالک شود.

کرکری. [] (اِ) در عبارت ذیل می نماید که نام نوعی پرنده باشد: و اندر دشتها و بیابانهای وی [هندوستان] جانوران گوناگونند چون پیل و کرگ و طاووس و کرکری و طوطک و شارک. (حدودالعالم).

فرهنگ معین

(کَ کَ) (اِ.) نک کرکرانک.

فرهنگ عمید

=کرکرانک

* کرکری خواندن
* کرکری خواندن: (مصدر لازم) ‍[عامیانه]
از روی بی‌قیدی و ناسازگاری با کسی حرف زدن،
جواب نامساعد دادن،
لاف زدن، رجز خواندن،

گویش مازندرانی

از انواع مار بی آزار، ریز جثه کوچک و سرخ رنگ

خرخره، نای

فرهنگ فارسی هوشیار

(اسم) استخوان نرم که بخایند غضروف.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری