معنی کرز در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

کرز. [] (اِخ) نام گروهی وحشی و چادرنشین. مسکن آنها کوهستان میانه بیخه ٔ احشام وبیخه ٔ فال لارستان در زمستان و تابستان است. معیشت آنها از شکار کوه و بزداری است. (فارسنامه ٔ ناصری).

کرز. [ک ُ] (اِخ) ابن جابر صحابی است. (منتهی الارب). رجوع به الامتاع ج 1 ص 54، 272 و 380 شود.

کرز. [ک ُرْ رَ] (ع ص) ناکس و فرومایه. (منتهی الارب). لئیم. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) و فی الاساس: لا احوجک الی کرز؛ ای الی غنی لئیم. (اقرب الموارد). || خبیث. || حاذق. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || نجیب. (از اقرب الموارد). || عاجز فرومانده در سخن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (اِ) چرخ و باز که بسته باشند تا پر ریزانند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). باز و گفته اند بازی که بسته باشند تا پرش افتد. (از اقرب الموارد). || باز دوساله. (ناظم الاطباء). و هر مرغ که در سال دوم درآمده باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و گفته اند پرنده ای که یک سال بر او گذشته باشد و کلمه ٔ دخیل است. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ج، کَرارِزه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). باز و کلمه از کُرّه فارسی است. قال ابن درید: الکرز، الطائز الذی یحول علیه الحول من طیور الجوارح و اصله کره، ای حاذق فعرب فقیل کرز. (المعرب جوالیقی ص 280). اما ظاهراً مأخوذاز کریز باشد. نه معرب از کره. رجوع به کریز شود.

کرز. [ک َ رَ] (ع مص) دوام کردن بر خوردن قروت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دوام کردن بر خوردن کشک. (ناظم الاطباء).

کرز. [ک ُ] (ع مص) وعظ و ندا کردن به بشارت انجیل. (از اقرب الموارد).

کرز. [ک ُ] (ع اِ) خرجینه ٔ شبان. ج، کِرِزه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خرجین چوپان که در آن توشه و متاع خویش را حمل کند و به قولی جوال کوچک است وعبارت اساس چنین است: جعل متاعه فی الکرز و هو الجوالق (جوال). ج، اکراز، کِرَزه. (از اقرب الموارد).

کرز. [ک ُ] (اِ) زمینی را گویند که به جهت سبزی کاشتن و زراعت دیگر هموار کرده و کناره های آن را بلند ساخته باشند. (برهان) (ناظم الاطباء). کرزه. (فرهنگ رشیدی از حاشیه ٔ برهان چ معین). کرد. کرت. رجوع به کرزه، کرد و کرت شود.

کرز. [ک َ] (ع اِ) وعظ. موعظه. تذکیر. ج، کُروز. (دزی ج 2 ص 454).

کرز. [ک ُ] (اِخ) ابن علقمهبن هلال بن جریبه. کسی بود که در هجرت پیغامبر اسلام از مکه به مدینه به دنبال او رفت، اما چون نسج عنکبوت بر در غار دید بازگشت. (از الامتاع ج 1 ص 40).

کرز. [ک ُ] (اِخ) ناحیتی است هم از روم و بیشتر از وی اندر جزیره هااند خرد و اندر دریای کرز ایشان را شهری است که کرز خوانندو اندر روم است بر کران دریا و همه ٔ اخلاق این مردمان با رومیان ماند راست به همه روی. (حدود العالم چ ستوده ص 185). شمال این دریا صقلابست و بلغار و مروات و جنوب وی الان و مشرق بجناک خزر. (یادداشت مؤلف).

کرز. [ک ُ] (اِخ) ابن اسامه و کرزبن ثعلبه، و قیل: اسمه یزیدبن انیس، و کرزبن وبره صحابیان اند. (از منتهی الارب).

فرهنگ معین

(کَ رَ) [ع.] (اِ.) آلبالو.

(کُ) (اِ.) = کرزه: زمینی که به جهت سبزی کاشتن یا زراعت دیگر هموار کنند و کناره های آن را بلند سازند.

فرهنگ عمید

=کَرْت

گویش مازندرانی

قنات، کاریز

فرهنگ فارسی هوشیار

آلبالو از گیاهان تازی گشته کاردان ویژکار کاری، نژاده از واژگان دو پهلو، ناتوان، چرغ چرخ ازپرندگان، پرنده ی یکساله آلبالو (اسم) زمینی که بجهت سبز ی کاشتن یا زراعت دیگر هموار کنند و کناره های آنرا بلند سازند.

فرهنگ فارسی آزاد

کَرْز، (کَرَزَ-یَکْرِزُ) وعظ کردن- نَبُوَّت کردن و بشارت دادن (بطور خاص از انجیل و با تعالیم مسیحیت)، به کُرُوْز نیز مراجعه شود،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری