معنی کثرت در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

کثرت. [ک َ رَ] (ع اِمص) بسیاری. فراوانی. افزونی. زیادتی. (ناظم الاطباء). مقابل قلت. (یادداشت مؤلف):
رتبت جاه و کثرت جودش
در جهان نه امل گذاشت نه یأس.
مسعودسعد.
چون بر کثرت انصار اسلام اطلاع یافت دریایی دید از لشکر که موج می زند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 409). به کثرت لشکر و وفور مال مغرور شد و سپاه بسیار فراهم آورد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 232). خواست که از هر طرف لشکری فراهم و بزیادت کثرتی و قوتی مستظهر گردد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 341). اما از کثرت الحاح آن عزیزان بقیت آن اجزا در میان مسودات دیگر طلب کردم. (المعجم).
- کثرت خلق یا کثرت خلایق، انبوهی و فراوانی مردمان. (ناظم الاطباء).
- کثرت سهر، فزونی بیداری. (ناظم الاطباء).
- کثرت غذا، زیادتی غذا. (ناظم الاطباء).
- کثرت کلام، پرگویی. پرحرفی. تکرار سخن. (ناظم الاطباء).
|| مجازاً، بمعنی به انبوه نشستن مردم. (غیاث اللغات) (آنندراج). انبوهی مردم. (ناظم الاطباء). || علایق دنیوی. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || بسیاری. مقابل وحدت، یگانگی. (یادداشت مؤلف). تعدد موجودات عالم. ج، کثرات. (فرهنگ فارسی معین).تجلی ذات حق در مراتب مظاهر امکانیه بجهت اظهار اسماء و صفات و از اینرو بلباس کثرت ملبس شود. (فرهنگ مصطلحات عرفا و شعرا):
خداوندی که در وحدت قدیمست از همه اشیا
نه اندروحدتش کثرت نه محدث را ازو انها.
ناصرخسرو.
- کثرت در وحدت، وجود در عین وحدت جامع و واجد جمیع مراتب و کمالات و کثرات است و اولین کثرتی که در عالم وجود تحقق یافته است مرتبه ٔ صفات و اسماء است. بالجمله فلاسفه ٔ الهی گویند وجودات و موجودات در عین کثرت مندک و فانی در وحدتند و ظل و رشح وجود بسیط واحد به وحدت حقیقی می باشند و وجود اندر کمال خویش ساری است و تعینها امور اعتباری است و اگر نازی کند عالم فروریزد و هیچیک از مراتب تعینات ووجودات و ماهیات عوالم امکانی وجود استقلال ندارد و عین الربط و صرف التعلق اند و بنابراین کثرات عالم کون نمودند نه بود، و ظل و سایه و رشح فیض حقند. (فرهنگ لغات و مصطلحات عرفا و شعرا).

فرهنگ معین

(کِ رَ) [ع. کثره] (مص ل.) بسیاری، فراوانی.

فرهنگ عمید

بسیار شدن، بسیاری،
[مقابلِ وحدت] (فلسفه) [قدیمی] تعدد موجودات عالم، اعتقاد به تعدد موجودات عالم،

حل جدول

انبوهی

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

فراوانی

کلمات بیگانه به فارسی

فراوانی

مترادف و متضاد زبان فارسی

بسیاری، زیادی، فرط، وفور، تعدد، تکثر،
(متضاد) قلت، وحدت

فرهنگ فارسی هوشیار

فراوانی، افزونی، بسیاری، زیادتی

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر