معنی کتمان در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
کتمان. [ک ِ] (ع مص) پنهان شدن. (فرهنگ فارسی معین). || پنهان داشتن. (از منتهی الارب). پنهان کردن. (آنندراج). پوشیدن و پنهان کردن چیزی. (ترجمان القرآن جرجانی ص 81). پوشیدن راز. (دهار) (تاج المصادر بیهقی). پوشیدن گواهی و جز آن. (غیاث اللغات). پوشیدگی. نگاهداری. نهان داشت. (ناظم الاطباء): و هر راز که ثالثی در آن محرم نشود هر آینه از اشاعه مصون ماند و باز آنکه به گوش سیمی رسید بی شبهت در افواه افتد و بیش امکان کتمان آن صورت نبندد. (کلیله و دمنه). و عقل مرد را به هشت خصلت بتوان شناخت... پنجم مبالغت در کتمان راز خویش و از آن دیگران. (کلیله و دمنه). پرده ٔ کتمان در سر صورت واقعه می کشیدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 298).
جنون سرشار و حسن از پرده بیرون تاز از شوخی
چسان دارند جز رسوا شدن کتمان یکدیگر.
درویش واله هروی (از آنندراج).
- کتمان سر، نگهداری راز. (ناظم الاطباء). پوشیده داشتن راز: برزویه گفت قویتر رکنی بناء مودت دوستان را کتمان اسرار دوستان است. (کلیله و دمنه). ابوعلی گفت چون نبض و تفسره بدیدم مرا یقین گشت که علت عشق است و از کتمان سر حال بدینجا رسیده است. (چهارمقاله از فرهنگ فارسی معین).
- کتمان شهادت، امتناع از گواهی دادن. (ناظم الاطباء).
|| درگرفتن مشک شیر یا شراب را. (از منتهی الارب). درگرفتن و نگاه داشتن مشک شیر یا شراب را. (از ناظم الاطباء). || یقال للفرس اذا ضاق منخره عن نفسه قد کتم الربو و کذا منخر واسع لایکتم الربو. (منتهی الارب). و چون منخر اسب تنگ باشد که نفس آن تنگی کند گویند قد کتم الربو و اگر منخر وی گشاد باشد گویند لایکتم الربو. (ناظم الاطباء).
کتمان. [ک ُ / ک ِ] (ع اِ) گیاه وسمه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به کَتَم شود. || (اِخ) موضعی است. (منتهی الارب). ابومنصور گفت نام بلدی است از بلاد قیس. (معجم البلدان). || کوهی است. (از منتهی الارب) (از معجم البلدان). ابوزیاد گفت کوهی است در بلاد بنی عقیل. (معجم البلدان). || وادیی است در نجران. (معجم البلدان).
(کِ) [ع.] (مص م.) پنهان داشتن، پنهان کردن.
پنهان کردن، پنهان داشتن چیزی یا امری،
پردهپوشی، پنهانکاری، خفیهکاری، کتم،
(متضاد) افشا
پوشیده و پنهان کردن