معنی کبن در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

کبن. [ک َ] (ع مص) نرم و سست دویدن یا کوتاهی کردن در دویدن. (آنندراج) (منتهی الارب). || کبن جامه، درون رویه درنوردیدن جامه را پس بردوختن. || کبن هدیه ٔ کسی، بازداشتن هدیه ٔ او را. || برگرداندن نیکی خود را از همسایه ٔ خود سوی غیر آنها. || کبن از چیزی، بددل شدن و بازگردیدن از آن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). || ناپیدا کردن و محو ساختن (چیزی را). (ازمنتهی الارب). غایب کردن (چیزی را). (از اقرب الموارد) (زوزنی). و زدن به سنگ. (زوزنی). || داخل شدن ثنایا از بالا و پایین در حفره ٔ دهن. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). || کبن دلو، درنوشتگی لب دلو. || کبن آهو؛ دوسیدن آهو بر زمین. (منتهی الارب). چسبیدن آهو بزمین. (از اقرب الموارد). || فربه شدن. (از منتهی الارب).

کبن. [ک َ] (ع اِ) لب دلو و گفته اند آنچه از جلد که نزدیک لب دلو در نوردیده و دوخته شده است. (ز اقرب الموارد). کبن الدلو؛ لب دلو در نوردیده ٔ دوخته. (منتهی الارب).

کبن. [ک ُ ب ُ] (اِخ) نام شخصی یونانی معاصر خشایارشا که در معبد دلف نفوذ داشت و غیبگوی این معبد را واداشت که به نفع کل امن وبضرر دمارات پسر آریستون پادشاه اسپارت سخن گوید و در نتیجه دمارات از پادشاهی افتاد و فرار کرد و به نزد پارسیها رفت و با خشاریاشا به یونان بازگشت. رجوع به تاریخ ایران باستان چ 1 ج 1 صص 665- 667 شود.

کبن. [ک ُ ب ُن ن] (ع ص) کُبُنَّه. مرد زشتخوی ناکس گرفته. (آنندراج). مرد درشتخوی ناکس گرفته. (منتهی الارب). مرد لئیم. (از اقرب الموارد). || مرد سخت زفت که از زفتی چشم برنمی دارد. (از منتهی الارب) (آنندراج). آنکه چشم برنمی دارد از بخل. یقال: رجل کبن و کبنه. (از اقرب الموارد).

فرهنگ فارسی هوشیار

‎ تو گذاشتن در درزیگری، رویگردانی، پنهان کردن، خودداری: از بد گویی، خودداری: از ارمغان دادن، ناپیدا کردن زدودن

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر