معنی کبدی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

کبدی. [ک َ ب ِ] (ص نسبی) منسوب به کبد: حمی الکبدی. (یادداشت مؤلف). || برنگ جگر. جگری. (یادداشت مؤلف).
- مجرای کبدی، از اجتماع ریشه های کبدیه و مجاریی که متعاقب آنهایند دو شعبه حاصل شده که در شیار عرضی کبدبا هم متحد گشته جذع واحدی موسوم به مجرای کبدی از آنها متشکل می شود که اول در شیار عرضی کبد واقع و بعد به تحت و یمین رفته پس از مسیر دو تا چهار سانتی متر با مجرای مراری متحد میشوند مجرای معوی را می سازند و در معبر خود از خلف با ورید باب و از قدام با شریان کبدی مجلود است و عروق لنفیه ٔ کثیری آن را احاطه کرده اند تمام این عروق در میان ثوب معدی کبدی واقعند. (تشریح میرزاعلی ص 578).

فرهنگ فارسی هوشیار

کبدی در فارسی: جگری

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر